بغض های نشکسته

دفتر خاطراتمو....هر شب ورق می زنم....اسمتو تو هر صفحه اشه...میخونمو میشکنم

بغض های نشکسته

دفتر خاطراتمو....هر شب ورق می زنم....اسمتو تو هر صفحه اشه...میخونمو میشکنم

یازده

وقتی رفت بغض کردم 

دست خودم نبود 

خیلی سعی کردم تا جلوی اشکهامو بگیرم 

اشکم از غم نبود 

این بار از حسرت نبود 

اشک از عمق احساسی بود که هرگز کمرنگ نمی شد 

هرگز محو نمی شد 

 

احساسی که بهاش بیشتر از حروم شدن میون منطق های زندگی بود 

احساسی که هیچ رنگی از خودخواهی نداشت 

 

نخواستم پای دو دوتا چهارتای زندگی اسیرش کنم 

وقتی خوب میدونستم کم میارم و کم میاره جلوی دست قدرت مند روزگار 

وقتی می دونستم نمی تونم با الفبای دلم بار سنگینشو کم کنم 

 

سخت بود توجیه کردنش 

سخت بود وقتی دلم میگفت بیا و عقلم کنارش می زد 

سخت بود وقتی نفرینم می کرد و توی سکوتم اشک می ریختم 

 

خدا اون بالا شاهد من و همه ی اشک هام بود 

و دید که پاسخ اون نفرین ها که میدونستم از دلش نیست چیزی جز دعای خوشبختیش نبود 

هر لحظه آرزو می کردم اینقدر غرق در خوشبختی باشه که منو فراموش کنه 

و بدونه فقط به خاطر این نخواستم که بیش از حد واسم مهم بود 

فقط به خاطر این همراهش نشدم که به خاطر من از پا می افتاد 

 

حالا با افتخار سرم رو جلوش بالا میگیرم و بهش میگم: 

برنده ی این بازی تو بودی.... 

پس بخند و به خاطر خوشبختیت خدا رو شکر کن 

 

بهش میگم حرف دوست داشتن مقدس بود برام 

و بهش میگم خوشحالم....خوشحل و آروم 

برای این ازدواج خوب.... 

 

شما هم دعاشون کنید 

 

پ.ن:تا ۱۰ شهریور....پایان عهد ۱۰ ماهه ی ما...من و تو....فقط ۴ روز مونده.... میخوام این چهار روز رو به تمامی زندگی کنم....تیک تاک ساعت چه استرسی همراه خودش داره.... بی معرفت تو اصلاْ یادت هست؟؟؟

ده

بعد از رفتنت 

چند بهاری اومد و رفت 

اما هیچ بهاری زمستون رفتنتو بدرقه نکرد 

هیچ خورشیدی شب پروازتو به سحر نرسوند 

هیچ محبتی نبودِ مهر بوسه ات روی پیشونیمو کمرنگ نکرد 

 

هنوز حس مهربونی هر پدربزرگی قلبمو میلرزونه که دیگه ندارمت 

و حسرتش اشکامو سرازیر میکنه 

وقتی به یاد میارم تمام روز آخر رو 

که دستای سردتو توی دستم گرم می کردم به اشتیاق اینکه یک باره دیگه معجزه ای شه 

و چشمای مهربونت بازم به روم باز شه 

چطور تا صبح بالای سرت نشستم و خدا خدا کردم که این کابوس تمام شه 

 

عزیز ترین خونه ی ما 

خران رفتنت هیچ پایانی نداره 

و شبایی مثل امشب همه همرنگ حضور توئه 

 دلم،دلتنگ بودنته 

شونه هان محتاج لمس دستاته 

پیشونیم مشتاق بوسه هاته 

چه حیف که پاسخی جز حسرت نیست 

چه دردیه رفتنت 

 

خونه بدون بزرگش معنا نداره 

ای معنای همه ی خنده های من 

رویاتو از خوابم دریغ نکن 

این شبها بی تاب دیدنت هستم 

بی تاب دوستت دارم هایی که بارها برام زمزمه کردی 

و گفتی که تنهام نمی زاری 

 

پدرِ همه ی لحظه های بی پدریم 

تو که نزاشتی هیچ لحظه ای کسی منو یتیم ببینه 

توی این روزایی که نیازمند قدرتت هستم 

توی این ثانیه هایی که حس ضعف و شکست دارم 

توی استرس و اضطراب این راه 

دستمو بگیر و کمکم کن 

دلتنگتم 

دخترت رو یک بار دیگه در آغوش بگیر

نه

روزای سخت نبودن با تو 

خلا امیدو تجربه کردم 

داغ دلم که بی تو تازه می شد 

هم نفسم شد سایه ی سردم 

تو رو می دیدم از اون ور ابرا 

که میخوای سرسری از من رد شی 

آسمونو بی تو خط خطی کردم 

چجوری می تونی اینقده بد شی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/  

.....................................

 

همخوانی می کنم با محسن یگانه.... 

دلم رو میسپارم به نوای غمگینش و چشمامو می بندم 

می بینمت....درست با همون نگاه خداحافظی لحظه ی آخر 

وقتی بر میگشتم و نگاهت می کردم و هنوز ایستاده بودی 

وقتی بی خبر از فرداهای رو به رو میدونستم رفتنت همیشگیه 

وقتی دلم پر می زد سمتت و پاهام منو می کشوند سمت خونه 

 

و فرداش... 

و فرداهاش... 

همه ی حرمتا روز به روز....لحظه به لحظه .... قدم به قدم....شکست 

ما با دست خودمون تمام رویاها رو به باد سپردیم 

و من.... 

آه....خدا.... چه تجربه ای بود.... 

 

این روزها 

میخوام باهات حرف بزنم 

می خوام به یادت بیارم 

اما دستام خالی تر از اونه که بتونه سمتت بیاد 

شونه هام لرزون تر از اونه که بخواد بهش تکیه کنی 

و تو.... 

که با حضور من تنها بودی و با رفتنم تنهایی هات تمام شد 

و تو.... 

که هرگز نفهمیدی چرا من شکستم.... 

 

دارم میرم 

از دیار تو 

دارم میرم از این راه به بیراهه ی بی تو بودن 

بی حرف....حتی بی خداحافظی 

میرم تا روزی بیش از این مدیون عصبانیتت نشم 

میرم تا روزی زیر سنگینی سکوتت اشک نریزم 

 

هر چند.... 

مدتهاست که رفتم.... 

 

این روزها نوید آغازی تازه است 

شاید برای من شاید برای دلم 

دل به خدا سپردم 

و ایمانم میگه بهتر از این نمیشه 

 

دوستم واسم نوشت:همیشه پایان ها شیرینن....اگر دیدی شیرین نبود بدون پایان نیست! 

شاید این تلخی ها پایان ما نبود... 

شاید روزی جایی قصه ی ما دوباره صفحه ی تازه ای رو میبینه 

گرچه....مطمئنم اون روز دیره....دیر 

 

دلم.... 

یه حس.... 

یه انتظار.... 

آینده؟؟؟ 

نمیدونم!!!! 

 .......................................  

روزای سخت نبودن با تو 

دور نبودنتو خط کشیدم 

تازه می فهمم اشتباهم این بود 

چهره ی عشقمو غلط کشیدم 

عشق تو دار و ندار دلم بود 

اومدی دار و ندارمو بردی 

بیا سکوتتو بشکن و برگرد 

که هنوزم تو دل من نمردیییییییییی

هشت

 

 

تو هم با من نمی مانی،برو بگذار برگردم!

دلم می خواست می شد با نگاهت قهر می کردم... 

برایت می نویسم: آسمان ابری ست....  دلتنگم!

و من چندی ست با خودم، با عشق می جنگم... 

اگه می شد برایت می نوشتم روز هایم و...

 سهم چشم هایم را...

 سکوتم را...

 صدایم را! 

اگر میشد برای دیدنت دل دل نمی کردم...

اگر می شد که افسار دلم را ول نمی کردم!!!