بغض های نشکسته

دفتر خاطراتمو....هر شب ورق می زنم....اسمتو تو هر صفحه اشه...میخونمو میشکنم

بغض های نشکسته

دفتر خاطراتمو....هر شب ورق می زنم....اسمتو تو هر صفحه اشه...میخونمو میشکنم

حذف شد!

چه خوب است وقتی از بی عدالتی دنیا و بی معرفتی آدم ها 

دل به خواب می بازم 

تو را قطره قطره می نوشم و روحم جان تازه ای میگیرد 

 

چه خوب است که رویای حضورت 

گرد و غبار این دل گرفته را می شوید و باز هم ساده می شود 

به قدر همان دخترک خندانی که لوسش می کردی و .... 

 

چه شیرین است این خواب 

وقتی دنیا تو را بی رحمانه از لحظه هایم ربود 

وقتی آغوش خدا همیشه باز بود 

تا خود را به آن بسپارم و تو را لمس کنم 

 

می خواستی امتحان کنی؟ 

می خواستی مطمئن شوی؟ 

می خواستی تردید هایت کنار رود؟؟؟ 

 

خوب نگاه کن 

دیگر چه می خواهی تا قربانی حضورت شود؟؟؟؟

*آنگاه که تنها شدی و در جستجوی تکیه گاه مطمئنی بر من توکل کن. نمل/۷۹  

*آنگاه که نا امیدی بر جانت پنجه می افکند و رها نمی شوی به من امیدوار باش. زمر/۵۳  

*آنگاه که سرمست زندگانی دنیا و مغرور به آن شدی به یاد قیامت باش. فاطر/۵  

*آنگاه که در پی تعالی و کمال هستی نیتت را پاک و الهی کن. فاطر/۲۹-۳۰ 

*آنگاه که دوست داری به آرزویت برسی به درگاهم دعا کن تا اجابت کنم. غافر/۶۰  

*آنگاه که دوست داری کسی به یادت باشد به یاد من باش که من همواره به یاد تو هستم. بقره/۱۵۲  

*آنگاه که دوست داری با من هم سخن شوی نماز را به یاد من بخوان. طه/۱۴  

*آنگاه که روحت تشنه ی نیایش و راز و نیاز است آهسته مرا بخوان. اعراف/۵۵  

*آنگاه که شیطان در پی وسوسه ی توست به من پناه ببر. مومنون/۹۷  

*آنگاه که لغزش ها روحت را آزرده کرد در توبه به روی تو باز است. قصص/۶۷

حذف شد!

*** نوشته ای یادبود از روزهای گذشته: 

  

 

مهربان خالق یکتا :

در سیاه ترین روزهای عاشقانگیم،سراسر نیاز به درگاهت رو آوردم که نه به امید عدالتت،تنها به حق بخشندگیت طردم نکنی....آمدم تا قصه ی تمام سال های تنهایی به پایان آید....آمدم تا تقدس نگاهی که نور عشق به کلبه ی دلم برگرداند، از سر دنیایم کم نشود....آمدم تا همه چیز را به ید قدرت تو ببخشم و امید به معجزه ات داشته باشم. 

به همه ی شیاطین یاس طعنه زدم که ناتوانند مقابل ایمان و عشق من.....به همه ی نشدنی ها خندیدم که خدای من برترین قدرت و یکتای بی همتای جهان است.....یگانه حقیقت پایدار.... 

 

تو را به مهر بی کرانه ات قسم،سربلندم کن! 

 

و تو: 

حامی خواندمت به معنای همه ی نیازم به مردانگی ات.... 

به معنای نیاز بی پروایم به آغوش امنت.... 

مرا نترسان....به این دل زخم خورده شک ننداز....نگو راه غلط آمده ام....نگو نمی توانی که من همه ی قدرتم به تو وابسته است....که اگر تو جایی خسته شوی و بنشینی، همه ی دنیای من خواهد لرزید.... 

 

همراه من:

قدم به قدم،شانه به شانه آمدم که بودنم را اثبات کنم....نه عاقلانه،که عاشقانه پای قول هایمان ایستادم و در تمام این لحظات دلم به مردانگی تو خوش بود و تمام زندگیم را تنها به تو بخشیدم.... 

نخواه غیر از تو،کسی گره ای به زندگیم ببندد.... 

 

حامی آینده ی من: 

راهی بیاب....دیگر این مرداب پر حسرت،توان تحملم را گرفته....کاری بکن !!! 

 

*********** 

 حس با تو بودن مث حس خوابیدن رو موج دریاس

تو رو دیدن هر لحظه از دور مثل تشنگی تو گرماس 

تو مث حس نسیمی نوازش کن منو بازم با دستات 

مث قصه شنیدن قبل خوابه صدای آروم نفسهات 

منو چشم به راه نزار بیا بیا بیا تو همه ی وجودمی 

از این تنها ترم نزار تو همه کس و بودم و نبودمی

 

 

 تو چشات احساس خواستن داره کم کم جون میگیره

یه چیزی می خوای بگی نگو نه نمیدونی دلم میگیره 

تو نگات مثل وجودت پره خواهش و تمناس 

تو همه ی وجود و عشق و عمرمی 

بگو دلت همین جاااااااااس 

 

منو چشم به راه نزار بیا بیا بیا تو همه ی وجودمی 

از این تنها ترم نزار تو همه کس و بودم و نبودمی 

 

................................................. 

نبودت آتش می کشد به همه ی ثانیه های بودنم 

 

هر لحظه...حرفی....خاطره ای....تلنگری می شود بر سکوت ناگزیر این خسته 

و دلم چه ناباورانه سر پایین می اندازد مقابل یادبودهایت 

 

چه ساده گذشتی مرد رویاها 

چه ساده دل کندی از خودت....از من.... از هر چه ساختیم 

چه ساده همرنگ جماعت شدی 

 

به کدام بهانه نگاه ها را پاسخ دهم 

زمانی که عشق ما را جستجو می کنند؟ 

.... 

آن همه که می گفتید،همین بود؟!!!! 

 

نه....نه....خدا شاهد بود که این نبود.... 

 

چه کسی می تواند تو را قانع کند که آنچه به تو بخشیدم یکتای قلبم بود و جز برای تو نخواهد شد.... 

تا دنیا دنیاست.....  

 

سکوت می خواهم....سکوت.... 

شماتتم نکنید 

من به رفتنش صبورم 

حتی اگر منطقش همه چیز را خط زد 

من صبورم به آنچه قلبم را به وجودش گره زد 

 

خدا....تو شاهد باش 

فقط تو شاهد باش....

به چشمانش خیره می شوم 

به همان نگاه آشنای محو کننده 

به همان حس شیرین دلبستگی 

که موج میزد میان نی نی چشمانش 

به همان جسارتی که یخ دنیایم را آب کرد 

 

غرق می شوم 

و درست مثل همیشه راه نجاتی نیست 

اشک هایم  

باز هم تنها راه فرار است 

 

مجذوب نوای این آهنگ می شوم 

حرف می زنم 

از همه ی دلگیری هایی که در دلم باقی گذاشته 

به کی میگویم؟ 

نمیدانم 

شاید به این دیوارهای ساده اما محکمی که هرگز ازم از گلایه هام خسته نشدن.... 

 

خدای من 

این روزها را کمی آسان تر بگذران 

می شود؟؟؟ 

چشم من بیا منو یاری بکن 

گونه هام خشکیده شد کاری بکن 

غیر گریه مگه کاری میشه کرد  

کاری از ما نمیاد زاری بکن 

اونکه رفته دیگه هیچ وقت نمیاد 

تا قیامت دل من گریه می خواد 

 

هر چی دریا رو زمین داره خدا  

با تموم ابرای آسمونا 

کاشکی میداد همه رو به چشم من 

تا چشام به حال من گریه کنن 

اونکه رفته دیگه هیچ وقت نمیاد 

تا قیامت دل من گریه می خواد 

 

قصه ی گذشته های خوب من   

خیلی زود مثل یه خواب تموم شدن 

حالا باید سر رو زانوم بزارم 

تا قیامت اشک حسرت ببارم 

دل هیشکی مث من غم نداره 

مث من غربت و ماتم نداره 

حالا که گریه دوای دردمه 

چرا چشمم اشکشو کم میاره؟  

 

خورشید روشنه ما رو دزدیدن 

زیر اون ابرای سنگین کشیدن 

همه جا رنگ سیاه ماتمه 

فرصت موندنمون خیلی کمه 

اونکه رفته دیگه هیچ وقت نمیاد 

تا قیام دل من گریه می خواد  

 

سرنوشت چشاش کوره نمیبینه 

زخم خنجرش می مونه تو سینه 

لب بسته سینه ی غرق به خون 

قصه ی موندن آدم همینه!!!! 

اونکه رفته دیگه هیچ وقت نمیاد 

تا قیامت دل من گریه می خواد

*** 

لئوناردو باف یک پژوهشگر دینى معروف در برزیل است. متن زیر، نوشته اوست:
    در میزگردى که درباره «دین و آزادى» برپا شده بود و دالایى‌لاما هم در آن حضور داشت، من با کنجکاوى، و البته کمى بدجنسى، از او پرسیدم: عالى جناب، بهترین دین کدام است؟
    خودم فکر کردم که او لابد خواهد گفت: «بودایى» یا «ادیان شرقى که خیلى قدیمى‌تر از مسیحیت هستند

    دالایى‌لاما کمى درنگ کرد، لبخندى زد و به چشمان من خیره شد ... و آنگاه گفت
:
    «بهترین دین، آن است که شما را به خداوند نزدیک‌تر سازد. دینى که از شما آدم بهترى بسازد

    من که از چنین پاسخ خردمندانه‌اى شرمنده شده بودم، پرسیدم
:
    آنچه مرا انسان بهترى مى‌سازد چیست؟
    او پاسخ داد
:
    «هر چیز که شما را دل‌رحم‌تر، فهمیده‌تر، مستقل‌تر، بى‌طرف‌تر، بامحبت‌تر، انسان دوست‌تر، با مسئولیت‌تر و اخلاقى‌تر سازد
.
    دینى که این کار را براى شما بکند، بهترین دین است
»
    من لحظه‌اى ساکت ماندم و به حرف‌هاى خردمندانة او اندیشیدم. به نظر من پیامى که در پشت حرف‌هاى او قرار دارد چنین است
:
    دوست من! این که تو به چه دینى اعتقاد دارى و یا این که اصلاً به هیچ دینى اعتقاد ندارى، براى من اهمیت ندارد. آنچه براى من اهمیت دارد، رفتار تو در خانه، در خانواده، در محل کار، در جامعه و در کلّ جهان است
.
    به یاد داشته باش، عالم هستى بازتاب اعمال و افکار ماست
.
    قانون عمل و عکس‌العمل فقط منحصر به فیزیک نیست. در روابط انسانى هم صادق است
.
    اگر خوبى کنى، خوبى مى‌بینى
   
و اگر بدى کنى، بدى.
    همیشه چیزهایى را به دست خواهى آورد که براى دیگران نیز همان‌ها را آرزو کنى
.
    شاد بودن، هدف نیست. یک انتخاب است
.
    «
هیچ دینى بالاتر از حقیقت وجود ندارد.» 

************************************** 

  

خطا کرد 

خطایی که در قانون دنیای من قابل بخشش نیست 

از اعتمادم سو استفاده کرد 

و به طور اتفاقی چند تا از جمله هایی که به ... گفته رو بهم گفت 

دنیا دور سرم میچرخید 

حالا دیگه عجیب نیست که چرا یک دفعه این همه تغییر در .... دیدم 

دیگه عجیب نیست که ازم پرسید از کجا بدونم بعدا هم این دوست داشتن باقی می مونه؟؟؟!!! 

دیگه عجیب نیست که میگه منم پای تو موندم.... 

حق داشت... 

و من بی خبر بودم از حرفهایی که جز دروغ نبود 

بی خبر بودم از آدمی که ادعای ایمان داشت و زندگیمو به سیاهی کشوند 

چه توی اون روزهای بودنش....چه توی همه ی روزایی که بیرونش کردم و .... 

 

و حالا باز خطایی دیگر 

بهش میگم هرگز این کارت رو نمی بخشم که در امانت خیانت کردی 

بهش میگم دیگه فکر آبروتو نمیکنم هر اتفاقی افتاد بدون نتیجه ی کارته 

 

می ترسه 

حتی اینقدر جرئت نداره که پای حرف خودش بمونه 

پس چرا انتظاری از من داره؟ 

 

میگه:خداحافظ برای همیشه 

اما ترو خدا آبرومو نبر 

 

میگم: چرا هر کاری رو به خودت حق میدی انجام بدی و بعد فقط منو قسم میدی که بی صدا بمونم؟ اینقدر مراعاتت رو کردم که هر چی دلت خواسته به دروغ گفتی....اینقدر مقابل کارات سکوت کردم که همه میگن منم که دارم بهت رو میدم واسه این همه وقاحتت.... و من فقط خواستم غرورت نشکنه اما دیگه نه! 

 

میگه: تو رو به امام حسین قسم میدم آبرومو نبر....خداحافظ 

 

دیگه چیزی نمیگم 

فکر میکنم که:بهتره بترسه که این کارو میکنم....اما تو دلم میدونم که کاری نمیکنم و حرفی از این کارش به کسی نمی زنم....نه به خاطر اون....که حالا میگم خدا باید جواب این سیاهی ای که به زندگی من کشید رو ازش بگیره....اما اسم امام حسین مقدس تر از اون بود که بخوام اصرار کنم.... 

 

این سکوت عذابم میده....چون کلامی از کارش بگم حقش رو همه میدن.... 

از حقم میگذرم....اما امسال نذری دارم از امام حسین 

 

امسال آرزوی غریبی در دل دارم 

و غریبی محرم عجیب با حس و حالم همنوایی داره 

دلم اینجا نیست.... 

 

 

 

پ.ن: ۱۵ آذر امسال چهارمین سال از شروع این خونه مجازی به پایان رسید و الان در سال پنجمیم....این قافله ی عمر عجب میگذرد!

طاقت من طاقت دل 

طاقت سنگ است 

غزل پریده رنگ است 

دل ترانه تنگ است 

 

نه در زمین نه در زمان 

جای درنگ است 

بیا که وقت تنگ است 

مرا حوصله تنگ است 

 

هر کسی هم نفسم شد 

دست آخر قفسم شد 

منه ساده به خیالم 

که همه کار و کسم شد 

اونکه عاشقانه خندید 

خنده های منو دزدید 

پشت پلک مهربونی 

خواب یک توطئه میدید 

 

که رسیده ام به ناکجا 

خسته از این حال و هوا 

حدیث تنگیست مرا 

مرا طاقت من نیست 

مرا طاقت من نیست 

 

......................................... 

 

چی شده داریوش گوش میدم؟ 

نمیدونم 

اما چه قشنگه 

دوستش داشتم