بغض های نشکسته

دفتر خاطراتمو....هر شب ورق می زنم....اسمتو تو هر صفحه اشه...میخونمو میشکنم

بغض های نشکسته

دفتر خاطراتمو....هر شب ورق می زنم....اسمتو تو هر صفحه اشه...میخونمو میشکنم

تولدت مبارک!

امروز روز توست 

 

روز همراه همه ی ثانیه های عاشقانگیم 

 

تولدت مبارک 

 

 

پ.ن:سوت و کوریه این نوشته بدجور دلم رو به درد آورد.... چه نقشه ها که برای این روز نداشتم.... چه ساده همه بر باد رفت.... دیگه از هیچ کس گله ای ندارم....جواب همه ی سوالای بی پاسخ من بمونه برای خدایی که منو تا آخر خط این بازی پیش آورد و حالا.... توی این روز.... جز اشک هیچ حرف دیگه ای برام نزاشت.... 

 

پ.ن۲: تو شاد باش همه ی اشک های من پیشکش آرامشت!

همه دور هم نشسته اند و گرم صحبت اند 

حرف از همین روزهای معمولیه زندگیست  

اتفاقات روزانه و شلوغی ها و درگیری های شغلی و اجتماعی و خانگی.... 

 

نمیدانم سر حرف از کجا به تو رسید که رفتند به۳۰ سال پیش 

شاید هم بیشتر 

زمان هایی که من نبودم و تو بچه بودی 

نه .... قطعاْ خیلییییییی قبل تر از ۳۰ سال بوده 

 

دلم از همه جا کنده شد و به حرف ها گوش می کردم 

مگر من چه دلخوشیه دیگری جز این می توانم داشته باشم؟ 

همه ی حق من از حضور تو،جستجویی کودکانه در خاطرات اطرافیان بود و بس 

نه حتی خاطرات خودم! 

 

میگفتند سوگلیه پدر بزرگ بودی 

می گفتند نفسش به تو بسته بود 

می گفتند چقدر عزیز دردانه و همدمش بودی 

می گفتند بعد از تو دیگر آن مرد گذشته نشد که نشد 

 

دلم گرفت 

از داغی که رفتنت بر دل همه گذاشته 

و دلم برای پدر بزرگ تنگ شد 

دلم می خواست در آغوشش می گرفتم و می گفتم منم مثل او همه ی این سالها در این هجران سوختم و دم نزدم 

اما.... حیف که همیشه خجالت کشیدم 

 

همه ی حرف ها به سکت تو کشیده شد 

هر کس چیزی می گفت 

از معرفتت.... از دل رحمیت.... از مردانگیت.... از اخلاقت....  

اما....منی که باید از پدریت می گفتم با چشم خیس زمین را نگاه می کردم 

من هیچ نمی توانستم بگویم 

حرف های من برای شنیدن دیگران نیست 

 

عاشقانه های من فقط و فقط مخصوص همین خلوت خودمان است 

وقتی دل از دنیا می کنم و با تو درد و دل می کنم 

وقتی تصور می کنم که سر روی پایت گذاشتم و تو پدرانه موهایم را نوازش می کنی و من برایت از  همه ی روزم قصه ها می گویم 

وقتی لبخند روی لبت را مرور می کنم و ... 

چه رویای شیرینیست 

 

پدر... 

دیگر دلتنگی هم نمی تواند حجم سنگین احساس مرا در خود جا دهد 

در این روزهای سخت و سیاه تو را بیش از همیشه کم آوردم 

 

چرا سهم من از تو اینقدر کم بود؟؟؟ 

حقیقت داشت که من لیاقت داشتن پدری چون تو را نداشتم؟؟؟ 

چرا من نتوانستم به عهدم وفا کنم؟ 

 

کاش از من راضی بودی 

اما میدانم نیستی....میدانم.... 

 

سکوت کنم بهتر است 

میان هق هق بی امان این دلتنگی 

اما.... 

روزت مبارک بهترین پدر دنیا 

 

 

پ.ن: هر کس هدیه ای برای پدرش تهیه کرد....اما من امسال دست خالی تر از همیشه اشک هایم را برایت هدیه آوردم...جز رویای تو دلخوشیه دیگری نمانده 

 

پ.ن۲: روز همه ی پدرای دنیا مبارک باشه....خدایا....پدر همه ی بچه ها رو براشون حفظ کن و کانون خانواده شون رو امن و گرم قرار بده....آمین

برو عشق من!

 

 

 

 

تو رو می بخشمت اما 

بدون مدیون من هستی 

تو که چشماتو بی پروا 

به روی هق هقم بستی  

 

برو دنیاتو پیدا کن 

تو از دنیای من دوری 

بگو آروم خداحافظ 

نگو اما که مجبوری 

 

تو رو می بخشمت اما 

منو به گریه می سپاری 

تو سهم عشق من بودی 

ولی حالا تو حق داری 

 

برو دل دل نکن دیگه 

نه شکی کن نه تردیدی 

برو دنیال اون عشقی 

که توی خواب می دیدی 

 

تور و می بخشمت اما 

بازم آروم نمی گیرم 

میزارم این شکستن رو 

به پای بخت و تقدیرم  

 

تور و می بخشمت امروز 

همین لحظه همین حالا 

همین جا آخر قصه 

همین جا آخر دنیا  

 

برو دل دل نکن دیگه 

نه شکی کن نه تردیدی 

برو دنبال اون عشقی 

که توی خواب میدیدی

 

امشب شب آرزوهائه 

دست خیلی ها بالائه و نگاهشون به آسمونه 

بعضیا خواسته های ساده ای دارن و بعضیا خواسته های دور و دراز 

و بعضی ها هم با همه ی وجو منتظر یه معجزه ان 

 

سالها پیش 

وقتی هنوز ۱۰ سالم نشده بود 

هر وقت ازم می خواستن دعا کنم فقط یک دعا داشتم 

اینکه یه روز معجزه ای شه و بابا برگرده 

با تمام قلبم ایمان داشتم که اگر خدا بخواد هر چیزی امکان داره 

و منتظر بودم 

منتظر روزی که میان و خبر برگشتنش رو بهم میدن 

 

خیلیییی گذشت با قبول کردم که مسافر زندگی من قصد برگشت نداره 

خیلی گذشت تا باور کردم پایه های این خونه باید بدون حضور اون بایستن 

خیلی گذشت تا تونستم دلم رو راضی به نبودنش کنم  

 

فقط ۴ سال حضورش رو داشتم اما توی همه ی این ۲۱ سال بعدش هرگز به نبودنش عادت نکردم 

و هنوزم به شبای خاصی مثل امشب که می رسم توی آرزوهام دنبالش می گردم 

شاید الان منتظر برگشت اون نیستم 

اما منتظر روزیم که من پیش اون میرم 

اون لحظه ای که ممکنه دوباره نگاهم به نگاهش گره بخوره 

و حسرت این همه سال رو توی آغوش امنش فراموش کنم 

 

 

امسال و این شب آرزوها 

یه چیز دیگه هم توی دلم هست 

یه چیزی با همین رنگ و بو 

یه آرزو شبیه آرزوی کودکی هام 

برای مسافری که میدونم اونم برگشتی نداره 

اما.... 

گاهی نمیشه با دل جنگید  

باید بهش زمان داد تا با واقعیت های دنیا کنار بیاد و اونها رو بپذیره  

 

 

خدای مهربون من 

آرزوهای من دیگه از این دنیا نیست 

من چیزایی می خوام که خودم میدونم اینجا نمیشه 

و باید منتظر روزی باشم که امتحانم تمام میشه 

اما 

من برای عزیزام ازت همه چیز می خوام 

سلامتیشونو....سربلندیشونو....سعادتشونو.... 

تنهاشون نزار 

 

بزار به جای همه ی خنده هایی که روی لب من خشک شد خنده های اونا دلشادم کنه 

بزار به جای همه ی شادی هایی که از من گرفته شد شادی اونا آرومم کنه 

بزار به جای همه ی آرامشی که از دنیام رفت آرامش اونا راضیم کنه 

بزار به جای همه ی عشقی که از دست دادم وصال اونا امیدوارم کنه 

 

خدایا 

عشقم رو خوشبخت کن 

هواشو داشته باش

به جای من...اونو آروم کن....

روز پدر نزدیک است....روز مرد.... 

 

چه دلتنگم.... 

روز دختر بود و من در انتظار هدیه ام! 

گفت:چیزی انتخاب کن که وقتی نگاهش می کنی یاد من باشی 

چیز یکه جای خالی من را در نبودم پر کند 

 

آن روزها می دانست که شبهایی هستند که در حسرت حضورش تا صبح اشک میریزم؟/؟ 

نمیدانم! 

 

پسرک، شیرین ترین انتخاب من بود 

اما او را در آغوش نمی گرفتم 

تا همیشه جای خالی "او" من را به سمتش بر گرداند 

ولی این روزها 

روزهایی که فاصله ی میان ما جاده ی وجدان است و غیر قابل عبور 

تنها پناهگاهی که دارم همین پسرک ساده دلم است 

که هنوز به معجزه ی عشق ایمان دارد 

هنوز در گوشم لذت حضورش را نجوا می کند 

 

تمام این شب ها و شب های بعد 

تنها به یاد دوران کوتاه حضورش 

باید دلخوش کنم و .... 

 

خدایا 

... 

دلم تنگ است 

آرامم کن

تمام خاطره هام 

تمام حرف های سنگین مونده رو دلم 

تمام این بغض خفه کننده 

فقط و فقط لا این اهنگ می خونن و سکوت میکنن 

انگار کلمه کلمه اش آتیش میزنه به همه ی گذشته وا مروز... 

آره.... دروغ گفت! 

 ............................ 

بهم گفت که دوسم داره ، بهم گفت منو می خواد
بهم گفت اکه پاش باشه  ته حادثه میاد
بهم گفت که نفسهاشم اگه باشم میمونه
بهم گفت شور بودن رو تویه نگام میخونه
دروغ گفت ، دروغ گفت ،دروغ گفت ، دروغ گفت 

 

 


میگفتش من هواشم تموه قصه هاشم
میگفتشم ابروشم همیشه روبه روشم
می گفت از خاکی دوره میگفت سنگ صبوره
می گفت تنها نمیشم می گفت میمونه پیشم
دروغ گفت ، دروغ گفت ،دروغ گفت ، دروغ گفت 

 


بهم میگفت که زندگیشمو با من عجینه
می گفت چشمای من واسش یه دنیاست سرزمینه
می گفت طاقت میاره بچه گیاهمو بدیهام
می گفت از من میرونه خونه دلهام خسته گیهام  


بهم می گفت که مثل هیچکس نیست
می گفت تویه نگاهش خاروخس نیست
می گفت طاقت نمیاره نباشم
میگفت از فکر شم میمیره که فکر کنه از دنیاش جداشم 

 

 


اینارو اون بهم گفت
دروغ گفت ، دروغ گفت ،دروغ گفت ، دروغ گفت 

من اشتباه کردم 

من ساده لوحانه مشتی حرف را در پس نگاهش خواندم و باور کردم 

من بی پروا اعتماد کردم و او را محکم دیدم 

من احمقانه دنیا را دست کم گرفتم و خود را بالا 

من بیش از حد به او ایمان بستم 

 

 

او اشتباه کرد 

من اشتباه کردم 

 

ما هر دو با هم در این اشتباه شریک شدیم 

و من باختم 

او هم باخت 

ما با هم زندگی را باختیم 

من امروز فهمیدم و او....شاید هرگز نفهمد 

 

او رفت 

من هم می روم 

تا تنها خاطره ای از حضور ما در یاد دنیا بماند برای آینده 

که آدمها ساده به هم خو نکنند 

ساده همدیگر را نپذیرند 

ساده به حرف های هم دل نبندند

که دنیا جای اعتماد نیست 

 

به حکم وجدانش میل به ماندن داشت 

به شرط دل و به حکم وجدانم رهایش کردم 

 

انچه او در وجودش کشت در وجدانش زنده نخواهد شد 

 

ما اشتباه کردیم و من تاوان هر دویمان را به دوش می کشم 

که من هنوز «نه گفتن» را نیاموختم 

 

میدانم در هیچ کجای دنیا هدیه ی دلم را پیدا نخواهد کرد 

و میدانم هرگز آرامش حضورش را تجربه نمی کنم 

 

اما میروم تا به دلم ثابت شود هنوز با ارزش است 

 

شمارش روزهای تنهایی من شروع شد 

امروز روز اول بود 

تا کجا باید ادامه دهم؟ 

خدا می داند!

کم آوردم

این روزها دست هایم خالی تر از همیشه رو به آسمان است 

و سرشار از نیاز بالا را می نگرم 

نمیدانم معجزه می خواهم یا کمی امید؟ 

 

این روزها تو را کم می آورم 

هر لحظه و هر لحظه و هر لحظه 

و نمیدانم در کجای نا کجا آباد زندگیم می توانم تو را بیابم 

 

کمت آوردم و اشک مجال صحبت هم نمی دهد 

دلم برای واژه های عاشقانه تنگ است 

برای خلوص احساسی که در تهاجم بهانه های روزمره به بیرنگی کشیده شده 

 

این روزها 

آسمان را زیر و رو میکنم شاید تصویر تو را نشانم دهد 

دلگیرم 

از دنیا 

که تو را از لحظه هایم گرفت و راه برگشت نیست 

 

می خواهم با خیالت زندگی کنم 

شاید همین جهان پس از مرگ تنها معجزه ای باشد که می توان امید داشت 

شاید پس از مرگ سهم عاشقانه هایم باشی 

من دیگر بی تو نمی توانم 

کمت آوردم.... 

میدانی؟!!!

 

 

 

درکم کن احساسم ترک خورده!!!!  

 

 

حال غریبی دارم 

گم کرده ای در دنیا دارم 

که نمیدانم کجا سراغش را می توان گرفت 

از که؟؟؟ که حتی خودش نیز دیگر با خود غریبه است 

 

کجاست همه ی زندگی من؟ 

آنکه بارها پرسید اگر بروم چه می کنی؟ 

و من هر بار تکرار کردم که بی تو روح من خواهد مرد! 

کجاست تا سیاهپوشیم را بییند؟ 

  

امتحان سختیست.... 

خیلی سخت....