بغض های نشکسته

دفتر خاطراتمو....هر شب ورق می زنم....اسمتو تو هر صفحه اشه...میخونمو میشکنم

بغض های نشکسته

دفتر خاطراتمو....هر شب ورق می زنم....اسمتو تو هر صفحه اشه...میخونمو میشکنم

به ال سی دی گوشی زل می زنم 

دلم پر می کشد سمتت 

دیوانه ی یادآوری صدای دلنشینت می شوم 

چشمانم را می بندم 

تو در خاطرم می نشینی 

با همان صورت دوست داشتنی ات.... 

همان لبخندی که عاشقم کرد... 

 

قلبم تیر می کشد... 

اشکم جاری می شود 

دستانم می لرزد و 

به یاد می آورم که نیستی 

دیگر نیستی... 

 

باور نمیکنم نهایت عشق این باشد!!! 

باورم نمی شود انتهای خیسی چشمهایمان این نقطه ی سوت و کور باشد 

باورم نمی شود رهایم کردی 

نه...باورم نمی شود.... 

 

تکیه می زنم به دیوار 

دستانم را روی زانوهایم میگذارم 

بغضم را فرو می دهم 

مولایم "علی" را می خوانم و  

دوباره می ایستم 

 

بی تو هم می شود زندگی کرد اما 

رویای با تو بودن را چگونه دور بریزم؟؟؟ 

دلتنگتم...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد