بغض های نشکسته

دفتر خاطراتمو....هر شب ورق می زنم....اسمتو تو هر صفحه اشه...میخونمو میشکنم

بغض های نشکسته

دفتر خاطراتمو....هر شب ورق می زنم....اسمتو تو هر صفحه اشه...میخونمو میشکنم

به دنبال واژه مباش... 

 کلمات فریبمان می دهند ...  

وقتی اولین حرف الفبا کلاه سرش برود،فاتحه ی کلمات را باید خواند...!  

 

  "دکتر شریعتی"

دلم گواهی بدی میدهد 

دوباره مُردن.... 

دوباره زمین گیر شدن.... 

دوباره فریاد های خفه شده در گلو.... 

دوباره خاک شدن... 

 

چشم هام 

دستهام 

قلبم... 

همه می لرزند 

و من در این همه ضعف بی اندازه ام در حال غرق شدن ام.... 

 

کمی ایمان میخواهم فقط 

کمی باور 

و یک دوست...یا حتی غریبه ای که 

زمزمه کند: 

اندکی صبر، سحر نزدیک است.... 

 

میدانم وقت، وقت بریدن از دنیاست 

اما من و این دستان تهی و این قلب مالامال از خاطره های تلخ.... 

 

بازی.... 

آره....بازی بود....