بغض های نشکسته

دفتر خاطراتمو....هر شب ورق می زنم....اسمتو تو هر صفحه اشه...میخونمو میشکنم

بغض های نشکسته

دفتر خاطراتمو....هر شب ورق می زنم....اسمتو تو هر صفحه اشه...میخونمو میشکنم

یه وقتایی با یه کلمه....بدون هیچ لحنی.... دلت می لرزه... 

 

که انگار یه چیزی سر جاش نیست... 

 

انگار یه مشکلی هست 

 

و بعد ضربان قلبت میره رو هزار 

 

و نمیدونی به کجا پناه ببری از هجوم افکار منفی 

 

مخصوصا وقتی که دستت به جایی هم بند نیست.... 

 

الان هم... 

 

یکی از همون وقت هاست 

 

که دلم برای یک شخص ممنوعه نگرانه 

 

اینجور وقتا شکر میکنم خدایی رو که همین بودنش برام کافیه 

 

که تنها راه نجاته 

 

که میتونم چشمامو ببندم و توی دلم همه رو بهش بسپارم و بگم: 

 

در امانت داریت شک ندارم....پس مواظبشون باش! 

 

بودنت رو شکر!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد