بغض های نشکسته

دفتر خاطراتمو....هر شب ورق می زنم....اسمتو تو هر صفحه اشه...میخونمو میشکنم

بغض های نشکسته

دفتر خاطراتمو....هر شب ورق می زنم....اسمتو تو هر صفحه اشه...میخونمو میشکنم

امشب بغض امان نفس کشیدن نمی دهد 

نمیدانم به کدام غمم رو کنم؟ 

 

به سیاهی شبی که مرا به یتیمی پیوند زد؟ 

به طلسمی که عشق را بر زندگیم حرام کرد؟ 

و یا به غربت این روزهای سنگین تاریخ.... 

 

دلم میخواهد خون گریه کند 

اما.... این بغض امان نمی دهد....

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد