بغض های نشکسته

دفتر خاطراتمو....هر شب ورق می زنم....اسمتو تو هر صفحه اشه...میخونمو میشکنم

بغض های نشکسته

دفتر خاطراتمو....هر شب ورق می زنم....اسمتو تو هر صفحه اشه...میخونمو میشکنم

تو که رها کردی و رفتی 

تو که نشنیده گذاشتی و دل کندی 

پس چرا همه ی خواب های من  

گره خورده به حضور تو؟؟؟ 

 

من که دیگر جستجویت نمیکنم! 

که که واقعیت ها را پذیرفتم 

من که رفتنت را باور کردم انچنان که گویی هرگز نبودی 

پس چرا در خواب دستانت را با دستنانم لمس میکنم 

آرام و با حسرت 

و اشک هایم به روی صورت می غلطتند؟؟؟ 

 

من که میدانم تو دیگر دوستم نداری 

پس چرا هنوز هم رویای لحظه های من هستی؟؟؟؟؟؟ 

 

خدایا این چه تقدیری است که بر دل من روا میداری.....

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد