بغض های نشکسته

دفتر خاطراتمو....هر شب ورق می زنم....اسمتو تو هر صفحه اشه...میخونمو میشکنم

بغض های نشکسته

دفتر خاطراتمو....هر شب ورق می زنم....اسمتو تو هر صفحه اشه...میخونمو میشکنم

دیگر به خاطر نمی آورم که این اشک ها از درد نبودن های دیروزت است یا از دلتنگی بودن اما نبودن این روزهایت دیگر به خاطر نمی آورم که چرا هنوز حجم بودنت هم این تنهایی را پر نمی کند دیگر نمیدانم جواب این قطره های خیس از غم را چگونه بدهم.... خسته ام به اندازه ی همه سالهای زندگیم خسته ام در این روزهای پایانی در این لحظه های سرنوشت ساز در این هیاهوی غریب وجودم در انزوای تنهایی هایم نشسته ام و اشک هایم را می شمارم بودن و نبودن تو را تکرار میکنم خسته ام دیگر از این زندگی هیچ نمیخواهم دلم فرار میخواهد فرار و دوری از همه ی دغدغه ها ۱۴ روز..... و من.... دیگر حتی قدرت ندارم تا زیر لب زمزمه کنم: یک راند دیگر..... فقط و فقط یک راند دیگر مبارزه کن! کاش همان مرد رویاها میشدی یک بار دیگر و برای نجات من از این درد سر می رسیدی کاش دوباره برایم زمزمه میکردی که اینجایی....که تنهایم نمیگذاری که تمام روزهای سیاهم را سفید میکنی که تمام دردها را میگیری کاش یکبار دیگر می آمدی و مرا مطمئن از بودنت میکردی کاش میدانستی به خاطر تو جلوی همه ی دنیا می ایستم کاش می توانستی به خاطر من مقابل خودت بایستی کاش این عشق نافرجام نمی بود....
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد