بغض های نشکسته

دفتر خاطراتمو....هر شب ورق می زنم....اسمتو تو هر صفحه اشه...میخونمو میشکنم

بغض های نشکسته

دفتر خاطراتمو....هر شب ورق می زنم....اسمتو تو هر صفحه اشه...میخونمو میشکنم


نمى دانم چه شده که نمیتوانم بنویسم

ذهنم خالى شده.... خالى از هر واژه....

میخواهم از تو بنویسم اما کم دارم

حرفى کلامى به ابعاد یک قلب یک احساس

هر چه مینویسم کم است

کم اوردم میان داشته هایم ....

هر چه در کوله بار این سالها گشتم نبود


عمق این احساس در هیچ کدام از واژگانم نگنجید 

من ماندم و سکوت این ساعت ها و خالى ماندن این صفحه در این روز خاص

روز تولد تو

روزى که دنیا برایم هدیه اى الهى در نظر گرفت

روزى که دوباره زندگى به این خانه برگشت

 

براى نوشتن از تو هیچ ندارم

جز این دل بیقرار و دست هایى که هر لحظه جستجویت میکند

براى گفتن از این احساس کم دارم و اعتراف میکنم که در برابر مهربانى نگاهت ناگزیر مجبور به سکوتم....


امروز روز تو بود و من

هر لحظه هر کجا به عشقت نفس کشیدم و لبخند زدم و شکر به جا اوردم

امروز میلاد تو بود و گویى خدا مرا دوباره متولد کرد


زندگیم از امروز معناى دیگرى دارد و این هدیه ى بى نظیر توست

مرد مهربان رویاهایم....


میلادت مبارک

همیشه معجزه گر زندگیمان باش


پ.ن:

خاطرت هست روز امدنت هوا چه رنگى بود؟

سبز یا نیلى؟

سفید یا ابى ؟

تو از جنس کدام رنگى که اینچنین زندگیم را زیبا کردى؟؟؟

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد