بغض های نشکسته

دفتر خاطراتمو....هر شب ورق می زنم....اسمتو تو هر صفحه اشه...میخونمو میشکنم

بغض های نشکسته

دفتر خاطراتمو....هر شب ورق می زنم....اسمتو تو هر صفحه اشه...میخونمو میشکنم

و من بیست و نه ساله شدم!

دوباره به این نقطه رسیدم

به یک آغاز دیگر.... یک صفر جدید...

این بار کمی متفاوت تر از سال های قبل....



امسال برای دوباره متولد شدن اشک ریختم

هق هق گریه هایم امان دلم را بریده بود

درست در ساعت های آخر بیست و هشت سالگی برای چند لحظه همه چیز را باختم

و صفر شدم.... یک صفر واقعی


تهی بودن انجا بود

میان همهمه ی اشک ها

در تاریکی شبی نه چندان سرد

در زمانی که تنها نبودم!!!!

و امسال اولین سالی بود که من تنها نبودم!!!!!


اما بزرگ تر شدم

پوست انداختم

در همان ثانیه های آخر بود که دست کشیدم

که بریدم

و بلند شدم

برای از دست ندادن خودم ایستادم

به خودم اهمیت دادم

اشک هایم را پاک کردم

و زیبا شدم....

تا برای به دست آوردن آخرین لحظه های بیست و هشت سالگی ام بجنگم

تا در اولین دقایق بیست و نه سالگی اشک آلود نباشم

و من تغییر کردم!!!!

این همان دخترک مرداد بود....


مهم نیست دیگران چه می گویند و چه می خواهند

من زندگی ام را آنگونه که می خواهم میزیم

و این اعتقاد من است....


من حالا یک دختر بیست و نه ساله متاهل هستم

که برای هر لحظه خوشبخت بودن تلاش می کند

و عشق قانون اول دنیایش است


من همسری دارم که دنیا را به پایم ریخته

و بارها عشقش را اثبات کرده است


ما زوجی هستیم که همیشه بهترین ها را خواهیم داشت


و این عهد ماست....



بیست و نه سالگیت مبارک دخترک مرداد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد