بغض های نشکسته

دفتر خاطراتمو....هر شب ورق می زنم....اسمتو تو هر صفحه اشه...میخونمو میشکنم

بغض های نشکسته

دفتر خاطراتمو....هر شب ورق می زنم....اسمتو تو هر صفحه اشه...میخونمو میشکنم

درد و دلی با خودم

تا به حال پیش نیومده بود بین نوشتن و ننوشتن سر در گم بمونم 

نشده بود این طوری میون تمام خاطرات گذشته ام  بچرخم و غرق شم و دنبال راه نجات بگردم 

پیش نیومده بود که یه خواب.... نه.... تکرار چندین بار یک خواب..... اینطور تمام دنیامو زیر و رو کنه.... 

 

زمان ... زمان.... زمان.... 

 

زندگی ها رو تغییر میده... 

آدمها رو عوض می کنه.... گاهی بزرگ تر می شن و گاهی هم ....هیییییی .... 

خاطره ها رو کمرنگ می کنه.... 

 دلتنگی ها رو عادی می کنه... 

و احساس ها رو .... شاید سرد ....شاید خشک می کنه.... 

 

اما.... 

 

وای به وقتی که یه تلنگر تو رو به خودت بیاره و یکدفعه همه  چیز جلوی روت قد بکشه و تو بمونی و هزار تا چرایی بی جواب و خیابون هایی که تو و گمشده ات رو توی خاطراتشون هک کردن.... 

 

و دلتنگی همه ی اسمیه که می تونم روی این بغض لعنتی بزارم 

 

دلتنگم 

 

روزهای اخر ساله و بوی خاطره ها توی حال و هوای همه ی دلا هست 

و من حرف های زیادی دارم برای نزدن..... 

درد این حرف ها....آخ.... 

 

آهای خاطره سبز روزهای سبز جوانی ام.... آهای جنون بی مرز  زندگیم..... هر کجای زندگی هستی..... دعایم بدرقه ات.... 

 

به پاس حرمت احساسم که اعتبار وجودم است.... 

و به جبران شرافتی که عهد بستی و شکستی! 

و من به جبران خطای تو، دعا کردم.... 

 

همین!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد