بغض های نشکسته

دفتر خاطراتمو....هر شب ورق می زنم....اسمتو تو هر صفحه اشه...میخونمو میشکنم

بغض های نشکسته

دفتر خاطراتمو....هر شب ورق می زنم....اسمتو تو هر صفحه اشه...میخونمو میشکنم

تولدم مبارک

دوباره بیست و هشتم رسید

بیست و هشتم مرداد ماه

روز من! روز شروع!


اما امسال.... 

لحظه تولدم رنگ شروع نداشت

بیشتر برای من پایان بود.... یه پایان غم انگیز

که تمام دیروزم رو با اشک گذروند...


دیروز آخرین لحظه های سومین دهه از زندگیم رو طی کردم و امروز وارد دهه چهارم شد

من 30 ساله شدم!

دیوونه نیستم

بهم نخندید

غم داشت برام

من همیشه از 30 سالگی می ترسیدم

دوست نداشتم تجربه اش کنم

اما الان دخترک مرداد 30 ساله ای هستم که بار حسرت روی قلبش اینقدر سنگینی می کنه که ناتوان روی زمین نشسته و نمیتونه بلند شه....

به عقب نگاه می کنم

به جایی که رسیدم

به زندگیم....

به اعتقادات و احساساتم...

به مادرم....

به پدری که فقط 30 سالش بود که از پیشم رفت!!!! و من از 30 سالگی متنفر شدم!!!!!!


به عشق

به آینده ای که تلاش زیادی نیاز داره تا اونی بشه که میخواستیم

به خونه مشترکی که باید ساخته بشه

و شاید به بچه ای که دوست دارم در آغوشش بگیرم!


نمیدونم چرا این فکرا به جای شادی غم رو به دلم میکشونه....

حالم خوب نیست

دلخورم!!!!


امروز تولدمه

و من همیشه عاشق تاریخ 5/28 بودم و هستم

همیشه دنیا توی این روز برام رنگی و زیبا بوده

اما امسال........

خدایا

آبرو و ارزش عشقم رو حفظ کن

هیچ وقت نزار سرمون رو پایین بندازیم و بگیم نشد از عشقمون محافظت کنیم

دلخوشیم آدمای دوست داشتنی و خاص زندگیمن... خانواده ام و دوستایی که دنیا دنیا ارزش دارن

اونا رو همیشه برام نگه دار

خدای مهربون

توی امتحان سخت زندگی هیچ وقت به حال خودم رهام نکن

دلم گرفته اما.... تو به حق رحمتت کنارم باش

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد