بغض های نشکسته

دفتر خاطراتمو....هر شب ورق می زنم....اسمتو تو هر صفحه اشه...میخونمو میشکنم

بغض های نشکسته

دفتر خاطراتمو....هر شب ورق می زنم....اسمتو تو هر صفحه اشه...میخونمو میشکنم

نیستی و زندگی بی تو سرد و بیرنگ شده

کاش می دونستی چقدر دلم برات تنگ شده....


حالم این روزها خوب نیست

خنده هایم بوی تنهایی عمیقی می دهد و اشک هایم.... به نگاهی سرد و بیروح تبدیل شده 

دیگر انگار خودم را هم برای خودم ندارم

خاطره ها از در و دیوار قلبم میریزند و هر بار زخمی جدید بر جای زخم های قدیمی میزنند

و من.... دخترک مرداد.... به غروری فکر می کنم که همیشه به اعتمادش سر پا ایستادم و امروز اعتنایی بهش ندارم

خودم با دست خودم عقایدم را به بازی گرفته ام و غرق در روزمرگی های آدمها، یکی از همین آدمهای سطحی و گذرا شده ام

یک عمر جنگیدم برای ساختن خودم و بلاخره تسلیم دنیا شدم

با دستهای خالی

فاصله ام با قلبم، روحم با خدا دورتر از همه ی باور ها شده

نشسته ام و خط غم ها و مشکلات زندگی ام را دنبال می کنم

از یکی به دیگری می پرم

و این وسط هر بار دوباره بخشی از خودم را می بازم

و نمی ترسم از اینکه روزی به پایان برسم....

و من این نبودم!!!!

و این تنهاییست..... تنهایی عمیق زندگی من....


حتی تصمیمی به تلاش دوباره برای ایستادن ندارم....

و این یعنی دختر مرداد دیگر مردادی نیست.....

نه یک مبارز نه یک مغرور نه یک احساساتی و نه یک لجباز.....


:(

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد