بغض های نشکسته

دفتر خاطراتمو....هر شب ورق می زنم....اسمتو تو هر صفحه اشه...میخونمو میشکنم

بغض های نشکسته

دفتر خاطراتمو....هر شب ورق می زنم....اسمتو تو هر صفحه اشه...میخونمو میشکنم

و من مادر شدم!

میخوام!

نمیشه....

شاید اینم از خاصیت های مادر شدنه

حتی وقتی بعد از چند ماه بلاخره فرصتی پیدا کردم که بتونم به عادت قدیم بنویسم.... نمیشه