بغض های نشکسته

دفتر خاطراتمو....هر شب ورق می زنم....اسمتو تو هر صفحه اشه...میخونمو میشکنم

بغض های نشکسته

دفتر خاطراتمو....هر شب ورق می زنم....اسمتو تو هر صفحه اشه...میخونمو میشکنم

و بلاخره سلام

دوباره مهر، دوباره پاییز، دوباره فصل غربت عاشقی

برگشتم

بعد از ماه ها دوباره اینجا رو باز کردم.... و چه حس آشنایی...

نابِ ناب

اینقدر حرف توی سرمه که دستم کم میاره

اما سکوت مشق این روزهای من بوده و هنوز هست

سکوت غمگینی که مهر روی لبهام شد وقت از دست دادن مهربون ترین خاله ی دنیا

یا سکوت شیرینی که موقع برداشتن اولین قدم های پسرک توی دلم نشست

سکوت دردآوری که موقع فروخوردن بغضم از تنهایی گذروندم

یا سکوت آرامش بخشم وقتی کوچولوی مهربونم خودش رو در آغوشم جا می کنه و محکم بغلم میکنه

این روزا به جای نوشتن، به جای حرف زدن و به جای اشک ریختن فقط سکوت کردم

منه مردادیه لجباز و سرکش به دختر خسته و آرومی تبدیل شدم که منتظره دوباره فرصتی بشه و دوباره خودش رو از نو بخونه!

بخونه تا شاید بازم خودش رو پیدا کنه


اما گذشته از همه ی اینا با خودم قرار گذاشتم دوباره بنویسم شاید کلمه ها دوباره باهام آشتی کردن

شاید نوشتن بشه کلید خلاص شدن از این افسردگی عجیب غریب

که نه غمش پیداست و نه شادیش


شاید دوباره خودم شدم....

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد