شمارش بیش از حد معکوس برای اومدن دخترکم شروع شده و من از همه کمتر آماده ام برای این شروع جدید
من این روزها بیش از حد ضعیفم، ترسیدم و نیاز به احساس امنیت دارم
نیاز به کسی که بهم یاداوری کنه حواسش هست
اما دنیای خالی درونم، اغراقانه تنهایی رو بهم یاداوری میکنه
آدم ها و آدمک ها دورم زیادن اما دیگه خودم میلی ندارم حریم ضعف هامو درد و دل هامو براشون باز کنم
و به راحتی چشم روی ادم نزدیک زندگیمم بستم
راحت اما ناامیدانه...
کمتر از ده روز مانده تا .....
و من که جسم و روحم کشش تغییر ندارد
خستگیِ کدام زخم مرا اینگونه در خود فروبرده؟ نمیدانم!