بغض های نشکسته

دفتر خاطراتمو....هر شب ورق می زنم....اسمتو تو هر صفحه اشه...میخونمو میشکنم

بغض های نشکسته

دفتر خاطراتمو....هر شب ورق می زنم....اسمتو تو هر صفحه اشه...میخونمو میشکنم

تو که رها کردی و رفتی 

تو که نشنیده گذاشتی و دل کندی 

پس چرا همه ی خواب های من  

گره خورده به حضور تو؟؟؟ 

 

من که دیگر جستجویت نمیکنم! 

که که واقعیت ها را پذیرفتم 

من که رفتنت را باور کردم انچنان که گویی هرگز نبودی 

پس چرا در خواب دستانت را با دستنانم لمس میکنم 

آرام و با حسرت 

و اشک هایم به روی صورت می غلطتند؟؟؟ 

 

من که میدانم تو دیگر دوستم نداری 

پس چرا هنوز هم رویای لحظه های من هستی؟؟؟؟؟؟ 

 

خدایا این چه تقدیری است که بر دل من روا میداری.....

امشب بغض امان نفس کشیدن نمی دهد 

نمیدانم به کدام غمم رو کنم؟ 

 

به سیاهی شبی که مرا به یتیمی پیوند زد؟ 

به طلسمی که عشق را بر زندگیم حرام کرد؟ 

و یا به غربت این روزهای سنگین تاریخ.... 

 

دلم میخواهد خون گریه کند 

اما.... این بغض امان نمی دهد....

نگران نباش

حال دلم خوب است !!!

...نه از شیطنت های کودکانه اش خبری هست
...
نه از شیون های مداومش ، به وقت ِ خواستن ِ تو ...

آرام

جوری که نبینی و نشنوی

گوشه ای نشسته ،

و رویاهایش را به خاک می سپارد