بغض های نشکسته

دفتر خاطراتمو....هر شب ورق می زنم....اسمتو تو هر صفحه اشه...میخونمو میشکنم

بغض های نشکسته

دفتر خاطراتمو....هر شب ورق می زنم....اسمتو تو هر صفحه اشه...میخونمو میشکنم

شنیدن بعضی صداها آدم رو به گذشته می برن 

شاید گذشته ای نه چندان دور 

اما بی بازگشت 

بی تکرار  

 

 

گاهی میبینم چقدر دغدغه های ساده ای داشتم 

اما چقدر جدی زندگی می کردم 

و بعد سراسر سپاس میشم از خودم 

که هیچ وقت زندگی رو بازی نگرفتم 

 

گاهی میبینم چقدر دلم هوس سبک باری قدیم رو داره 

گاهی میبینم دلتنگ خیلی چیزا نیستم 

نه....دلم نمیخواد به عقب برگردم 

 

 

اما... 

بعضی دقایق دل آدمها رو می لرزونن 

نه که حسرت بخوری 

فقط دلت می لرزه از یه حس شیرین 

حس حضور آدمایی که برات تک و منحصر ب فردن 

و خودشون نمیدونن چقدر و در چه جایگاهی هستن 

لذت می بری از اینکه چقدر دنیات قشنگه با این آدمای قشنگ! 

دلت می لرزه که چقدر روابط آدما عمیقن 

روابطت توی یه مالکیت محدود نبوده 

میبینی که هنوزم هستن و غرق آرامش میشی 

غرق امنیت 

مهم نیست دور یا نزدیک 

همین که توی این دنیای بی در و پیکر حس تنهاییت لحظه ای کنار میره آروم میشی 

فارغ از غم  فراقی که روحت رو اسیر کرده 

 

 

ممنون به خاطر این لحظه های خاص 

و این احساس ناب  

پ.ن:هیچ وقت نمی فهمی مخاطبش خود تو بودی....

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد