بغض های نشکسته

دفتر خاطراتمو....هر شب ورق می زنم....اسمتو تو هر صفحه اشه...میخونمو میشکنم

بغض های نشکسته

دفتر خاطراتمو....هر شب ورق می زنم....اسمتو تو هر صفحه اشه...میخونمو میشکنم

تغییر های لحظه به لحه ی احساسم نتیجه ای ندارد جز این آشفتگی و اضطراب... 

 

من و این تصمیم جدید سراسر مبهم.... 

 

به کجا می رسد نهایت من فقط خدا داند 

 

حال غریبی دارم و هوای اینجا غریب تر است 

 

دیگر او را کم ندارم 

 

دیگر هیچ چیز کم ندارم 

 

من و من به نهایت رسیدیم....او را کشتیم....درست با همین دستان سرد.... 

 

خدای من 

 

دیگر او را کم ندارم....

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد