ﺳﮑﻮﺕ ﻭ ﺻﺒﻮﺭﯼ ﺍﻡ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺣﺴﺎﺏ ﺿﻌﻒ ﻭ ﺑﯽ ﮐﺴﯽ ﺍﻡ
ﻧﮕﺬﺍﺭ ... ﺩﻟﻢ ﺑﻪ ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﭘﺎﯾﺒﻨﺪ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺗﻮ ﯾﺎﺩﺕ ﻧﻤﯽ
ﺁﯾﺪ !!!...
ﺗﻠﻨﮕﺮﯼ ﺑﺰﻧﯽ، ﺁﻭﺍﺭ ﻣﯿﺸﻮﻡ ....
ﺷﮑﺴﺘﻨﯽ ﺗﺮ ﺍﺯ ﺁﻧﻢ ﮐﻪ ﻣﺤﺘﺎﺝ ﺳﻨﮕﯽ ﺑﺎﺷﻢ
ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺟﻬﺎﻥ ﻧﯿﺴﺖ *
ﺍﻭﻟﺶ ﻫﯽ ﺻﺒﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ ﻫﯽ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﯽ ﺩﺭﺳﺖ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ،
ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﺑﺎﻭﺭ ﮐﻨﯽ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﺩ، ﺩﻟﺖ ﻣﯽ ﻟﺮﺯﺩ ،ﺑﺪﻭﻥ ﺍﻭ
ﺑﻮﺩﻥ ﺭﺍ ﺗﺼﻮﺭ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﯽ ﻣﯽ ﺗﺮﺳﯽ ﺍﮔﺮ ﻧﺒﺎﺷﺪ ﺗﻮ ﻫﻢ ﻧﺒﺎﺷﯽ.
ﺩﻭﺭ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺷﻮﯼ، ﻣﯽ ﺑﯿﻨﯽ ﺍﯾﻦ ﻣﻦ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﻭ
ﺑﺎﺷﺪ . ﻣﯽ ﺑﯿﻨﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﻋﻼﻗﻪ ﻭ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﻣﯽ
ﺗﻮﺍﻥ ﺭﻓﺖ . ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﺭﻓﺖ . ﺍﺻﻼﺣﻘﯿﻘﺖ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺗﻮﯼ ﻫﻤﯿﻦ
ﺭﻓﺘﻦ ﻫﺎﺳﺖ . ﺭﻓﺘﻦ ﻫﻢ ﺧﺐ ﺩﺭﺩ ﺩﺍﺭﺩ، ﺭﺍﻫﯽ ﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ
ﺍﺯﺵ ﻋﺒﻮﺭ ﮐﻨﯽ. ﻣﺜﻞ ﯾﮏ ﺗﻮﻧﻞ ﺗﺎﺭﯾﮏ ﺍﺳﺖ . ﺍﻣﺎ ﺧﻮﺏ
ﺑﺨﺸﯽ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﯿﺴﺖ . ﯾﮏ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﺍﺳﺖ ...ﯾﺎﺩﺕ ﺑﺎﺷﺪ ﭘﺎﯾﺎﻥ
ﺭﺍﺑﻄﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺟﻬﺎﻥ ﻧﯿﺴﺖ . ﺍﻭﻟﺶ ﻣﺜﻞ ﺳﻘﻮﻁ ﺍﺳﺖ ﺟﻬﺎﻥ
ﻣﯿﭽﺮﺧﺪ ﻭ ﺗﻮ ﭘﺮﺕ ﻣﯿﺸﻮﯼ ﺑﯽ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺘﻮﺍﻧﯽ ﺩﺳﺘﺖ ﺭﺍ ﺑﻪ
ﺟﺎﯾﯽ ﺑﮕﯿﺮﯼ . ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺑﺎ ﭼﻨﺎﻥ ﺳﺮﻋﺘﯽ ﺣﺮﮐﺖ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﮐﻪ
ﺑﺎﻭﺭ ﻣﯿﮑﻨﯽ ﻫﺮﮔﺰ ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﻫﺪ ﺑﺎﯾﺴﺘﺪ . ﺑﻌﺪ ﮐﻢ ﮐﻢ ﺳﺮﻋﺖ
ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﮐﻢ ﻣﯿﺸﻮﺩ . ﺳﺮﮔﯿﺠﻪﺀ ﻣﺪﺍﻭﻣﺖ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﯿﺸﻮﺩ .
ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺳﺮ ﺟﺎﯼ ﺧﻮﺩﺵ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ ﻭ ﯾﮑﺮﻭﺯ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺑﯽ
ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺑﺎﺷﯽ ﻣﯿﺒﯿﻨﯽ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﻓﮑﺮ ﻧﻤﯿﮑﻨﯽ ﻭ
ﺍﺯ ﻓﮑﺮ ﻧﺒﻮﺩﻧﺶ ﺩﯾﮕﺮ ﻗﻠﺒﺖ ﺗﯿﺮ ﻧﻤﯿﮑﺸﺪ . ﺑﺎﻭﺭ ﻣﯿﮑﻨﯽ ﻋﺒﻮﺭ
ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺗﻮﻧﻞ ﺳﺨﺖ ﺍﺳﺖ ﻭﻟﯽ ﻫﻤﻪ ﺑﻪ ﺳﻼﻣﺖ ﺍﺯ ﺍﻥ ﻋﺒﻮﺭ
ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ...
تو تمام شدى و من بیرحمانه به انتهاى این راه نگریستم
دیگر دلم براى ناله هایت نسوخت
تو از جنس ارامش من نبودى
دوست داشتن در لحظه هاى سخت اثبات میشود
و تو تنها مایه ى نا امیدى من شدى
این هم کوله بار من
هفت سال خاطره را به دوش میکشم و میروم
تو بمان و همه ى خود خواهى هایت
تو بمان و همه ى نا امیدى هایت
خدا نگهدار
امروز هم بى تو گذشت
بى تو و دور از تو
امروز هم غروبم خالى از تو بود
و دور از تو به اغوش شب برگشتم
امشب هم یلداى نبودنت به صبح گره مى خوره
و فردا دنیا مثل همیشه ادامه پیدا خواهد کرد
و من دیگه از به دوش کشیدن این درد هراس ندارم
به زخم هایى که به وجودم زدى عادت کردم عشق من....
فقط از یک چیز میترسم
روزى مثل خیلى ها ادمیت را فراموش کنم
پ.ن: از خودم خیلى دلخورم.....باید به بهترین نحو از دل اون ادما در بیارم..... به اندازه کافى غم توى دلشون دارن..... نباید اجازه بدم خستگى من به اونا منتقل شه من باید ارامششون باشم نه عامل ترسشون ... این مهم ترین درس امروز و این روزام بوده و هست
وقتى حجم تنهایى من با بودنش پر نمیشه
بهتره توى دلم همه چى تغیىر کنه
و به حالت قبل برگرده
حرف ها خیلى وقته از مد افتادن
وقت عمل شده
حالا که به روزهاى پایانى کار و شلوغى میرسم ترس وجودم رو گرفته....
وفتى درگیرى هام تمام شه چطور چشم روى نبودن هات ببندم؟؟؟
نه
این اشک نیست که از چشمام می ریزه....
دیگه نمیتونه بگه اشتباه میکنم
نمیتونه بگه بدبینم
نمیتونه من رو به هزار مشکل متهم کنه
بعضى از حقایق نیازى به اثبات ندارن
حضورشون با بند بند وجود ادم احساس میشه
و من احساسش میکنم!
تمام روز کار کردم
تمام روز به شدت کار کردم .... حتى تا همین چند دقیقه قبل
تا وقتى توى سکوت شب قرار میگیرم خستگى چشم هامو ببنده و فرصت فکر نداشته باشم
تلت یادم نیاز یک دوست چقدر میتونه بى انصاف باشه
و چطور توى این روزهاى وحشتناک نه تنها تکیه گتهى نباشه بلکه بیشتر باعث غرق شدنم بشه
ماهها قبل بهش گفتم که خودخواهه
اما هم اون یادش رفت هم من
امروز و این پریشونى نتیجه یک فراموشى ساده است
پ.ن: امروز ثبت نامم انجام شد.... همیشه موفقیت هام برام با یه غم همراه شدن.... نمیدونم چرا.... اما ممنونم خدا.... ایمان دارم که این بهترین انتخاب ممکن بوده.... به خاطرش ممنونم با همه وجودم....
پ.ن ٢: برگشتم به اون کلبه قدیمى با همون حصار محکم و بى نفوذش..... این امن ترین راهه براى دور بودن از نامرد ها
پ.ن٣: نفهمیدم چرا یهو احساسش کردم.... حتما الان پدر شده.... خدایا خودش خانواده اش و این پسر کوچولو رو در پناه خودت حفظ کن
پ.ن٤: دلم براى عشق کوچولوم تنگ شده..... على دوست داشتنى من.... عزیز ٢ ساله ام.... شاید تو تنها کسى هستى که بى غرض و بى منت منو صدا میکنى و حاضرى فقط با شنیدن اسمم هر کارى رو انجام بدى.... دلتنگ در اغوش گرفتنتم عزیز دلم
همیشه دوره خوشى هام کوتاه بوده....
تا اومدم بخندم اشکم در اومد....
حالا حقیقت تلخ ترى رو به رخم کشید دنیا....
تا حالم خوبه و بى حوصله نیستم و طاقت سنگ صبور شدنشون رو دارم ادم خوبیم
اما واى به روزایى که من خوب نیستم و نیاز به حضور دارم....
جالب اینجاست که اصرار هم دارن که نگو میخوام تنها بمونم
اره اخلاقم گند شده
اما ترجیح میدم اینطور باشم و همیشع حس نکنم چقدر خودم تنهام
وقتى نمیتونید تنهاییى منو پر کنید از من انتظار صبورى نداشته باشید
سکوت طولانی مدت اینجا نه به خاطر دلگیری های گاه گاه این دل کوچکم است
و نه به خاطر شوک هیجان های بزرگ دنیایم
سکوتم تنهای به این دلیل است که در آرامش بی سابقه ی احساسم غرقم
و این آرامش آنقدر بر دل می نشیند که می ترسم حتی با واژگان خودم آن را بر هم زنم
این روزهای زیبای با تو بودن، حال و هوای دنیا را دوست داشتنی تر از همیشه کرده
این شب های همرنگ عشقت تمام غصه ها را از دلم زدوده
این هوای خواستنت مرا مقابل هر شکستی، آهنین کرده
اگر باز هم مقابل نامردیه دنیا ایستادم
اگر باز هم هق هق اشک هایم را در بالشم فرو دادم و دم نزدم
اگر تنهایی زمین خوردم و دوباره یا علی گفتم
همه به خاطر این بود که پشتم به چون تویی گرم است و دلم به معرفتت قرص!
اگر این روزها خلوتگاه مجازیم خالی از کلام است نگران نشو
من خوبم و این دل بیقرار بعد از سال ها آرام گرفته
این روزها سکوتم فقط و فقط علامت رضاست...
پ.ن: تو لایق من که نه.... لایق برترین ها هستی.... مرام تو آنقدر بالاست که دلم با همه ی عشقش مقابلت سر فرو می آورد.... تو نهایت احساس عاشقانه ی من هستی.... اوج همه ی آرزوهای زندگیم....
به خودم می خندم
به تصویر نصفه نیمه ای که در آینه ی غبار آلود زندگی از خودم به جا گذاشتم
به چشمهای اشک آلود و دست های لرزانم
به پاهای خسته و به امید های نا امید شده ام
به همگی شان می خندم
قهقهه سر می دهم در این خراب آلود بی کسی
که اینگونه بازیچه ی دست تو و اسیر چشمانت شدم
چرا نخندم؟؟؟
مگر خنده ندارد وقتی دار و ندارم را به پایت ریختم
آن هم فقط به اعتبار حرفت و نه هیچ سندی!!!!
مگر مسخره نیست که تو را به ضمانت قول شرفت پذیرفتم و هیچ تضمینی نخواستم؟؟؟؟
آن هم در این دنیایی که پشتوانه ی هر قرارداد باید هزار تا سفته و سند و وثیقه باشد تا آدمها به هم اعتماد کنند!
وقتی تو وارد دلم شدی آنچنان باورت کردم که از یاد بردم هم نوعانت بی رحمی را به کجا ها کشانده اند
یادم رفت آن روی سکه می تواند حقیقتی تلخ را در خود پنهان کند
یادم رفت که تو می توانی فقط یک جنون باشی نه یک احساس خالص و پاک
امروز اما میخندم
به همه ی آن قول هایی که دادی
به همه ی امید هایی که دادی
به همه ی محبت هایی که کردی
امروز به تو می خندم!
و بدتر از تو به خودم!
که دسترنج سالها عذاب کشیدنم را به لحظه ای ناز چشمانت باختم و عاشق شدم!
که اشتباه کردم!
آری
دیگر پس از 3 سال زجر کشیدن
پس از آمدن ها و رفتن هایت
دیگر نای گلایه هم نمانده
شکایتی هم نیست
حساب من و تو در دیاری ست که دروغ نباشد
تا نتوانی به چشمانم نگاه کنی و باز قصه ی نفهمیدن ها و ندانستن ها را چاشنی خودخواهی هایت کنی
دیگر فقط به این تصویر مات سراسر غم میخندم
تا صدای خنده ام همه ی دنیا را پر کند
و همه بفهمند چطور می شود از عشق به دیوانگی رسید
تا مردم ببینند چه ساده می توانند با حرف ... تنها حرف .... زندگی یک آدم را بسوزانند
من می خندم
تا درس عبرتی برای هر کسی باشم که هنوز هم روی این آدمها حساب میکنند!!!
دوره ی فردین تمام شده است!
و فیلم ها هم دیگر دیدنی نیستند!
من از تو نمیگذرم
اما دعا میکنم خدا از تو بگذرد
....