وقتی پیش تو ام
از من نپرس بیقرار کدام دردهایم هستم....
در کنار تو که هستم
قدم قدم با تو...
یا آن هنگام که عاشقانه به تو تکیه میکنم
کدام غم در دنیا وجود دارد که بتواند در دل من جا بگیرد؟؟؟
با تو که هستم
جز عشق،جز آرامش،جز غرق شدن در خوشبختی،جز رهایی احساس دیگری ندارم
پس ملامتم نکن
که چرا با ذره ای دور شدن بهانه گیری میکنم
تما رویاهای من به چشمان تو گره خورده است....
عشق یعنی یک قرارِ بی قرار
یعنی دویدن دمادم برای زودتر رسیدن
یعنی تق تق تق در کوچه های خلوت سر سبز
بی ترس... بی واهمه از غریبه ها....
ادامه دارد
من و تو توی این دنیا
یه درد مشترک داریم
دوتامون خسته ی دردیم
رو قلبامون ترک داریم
من و تو کوه دردیم و
یه گوشه زخمی افتادیم
داریم جون می کنیم انگار
رو زخمامون نمک داریم
تموم زندگیمون سوخت
تموم لحظه هامون مرد
هوای عاشقیمونو
هوای بی کسیمون برد
من و تو مال هم بودیم
من و تو جوووون هم بودیم
خوره افتاد به جون ما
تموم جونمونو خوووووورد
من و تو توی این دنیا
اسیر دست تقدیریم
همه اش دلهره داریم و
با این زندگی درگیریم
نفس که می کشیم انگار
دارن شکنجه مون میدن
داریم آهسته آهسته
تووو این تنهایی می میریم
شدیم مثل یه دیواری
که کم کم داره میریزه
هوای خونه مون سرده
مث غروب پاییزه
تقاص چی و ما داریم
به کی؟واسه چی پس میدیم؟
آخه واسه ما این روزا
چرا اینقدر غم انگیییییزه؟؟؟؟
من و تو توی این دنیا
یه درد مشترک داریم
دوتامون خسته ی دردیم
رو قلبامون ترک داریم
...
خاطره هایت که به خاطرم هجوم می آورند،دیگر نه از دست منطق چاره ای بر می آید و نه از آن قانون های فراموشی....
خاطره هایت که می آید
تمام وجودم بر باد می رود
و تو...
تو که رها کردی و رفتی
تو که نشنیده گذاشتی و دل کندی
پس چرا همه ی خواب های من
گره خورده به حضور تو؟؟؟
من که دیگر جستجویت نمیکنم!
که که واقعیت ها را پذیرفتم
من که رفتنت را باور کردم انچنان که گویی هرگز نبودی
پس چرا در خواب دستانت را با دستنانم لمس میکنم
آرام و با حسرت
و اشک هایم به روی صورت می غلطتند؟؟؟
من که میدانم تو دیگر دوستم نداری
پس چرا هنوز هم رویای لحظه های من هستی؟؟؟؟؟؟
خدایا این چه تقدیری است که بر دل من روا میداری.....
امشب بغض امان نفس کشیدن نمی دهد
نمیدانم به کدام غمم رو کنم؟
به سیاهی شبی که مرا به یتیمی پیوند زد؟
به طلسمی که عشق را بر زندگیم حرام کرد؟
و یا به غربت این روزهای سنگین تاریخ....
دلم میخواهد خون گریه کند
اما.... این بغض امان نمی دهد....
نگران نباش
حال دلم خوب است !!!
...نه از شیطنت های کودکانه اش خبری هست
...
نه از شیون های مداومش ، به وقت ِ خواستن ِ تو ...
آرام
جوری که نبینی و نشنوی
گوشه ای نشسته ،
و رویاهایش را به خاک می سپارد
داریم در مورد یه فیلم صحبت می کنیم
با خنده تکرار می کنم: " مهننننننننسسسسسس"
و بعد به سرعت چشمامو می بندم
رومو اون طرف می کنم
سرم رو با دستم میگیرمو .... می لرزم.... می لرزم....
تو بگو ....
توی بی معرفت بگو....
توی نامرد قدر نشناس بگو....
من با این همه خاطره کجا برم؟؟؟
من با این یادگاری های تو که روی سلول سلول روحم به جا مونده چیکار کنم؟؟؟
هان؟؟؟
تو با خودت می جنگی اما....
من رو کجای این جنگ قربانی کردی؟؟؟؟؟؟
یه وقتایی با یه کلمه....بدون هیچ لحنی.... دلت می لرزه...
که انگار یه چیزی سر جاش نیست...
انگار یه مشکلی هست
و بعد ضربان قلبت میره رو هزار
و نمیدونی به کجا پناه ببری از هجوم افکار منفی
مخصوصا وقتی که دستت به جایی هم بند نیست....
الان هم...
یکی از همون وقت هاست
که دلم برای یک شخص ممنوعه نگرانه
اینجور وقتا شکر میکنم خدایی رو که همین بودنش برام کافیه
که تنها راه نجاته
که میتونم چشمامو ببندم و توی دلم همه رو بهش بسپارم و بگم:
در امانت داریت شک ندارم....پس مواظبشون باش!
بودنت رو شکر!
تو رو دوست داشتن
گرچه اشتباه من بود
و البته قشنگ ترین اشتباه من
اما
در نهایت کودکی هایم
در لحظه ای که می توان بی پروا انتظار معجزه داشت
هنوز هم چشم به آسمان دارم
و امید برگشتت در دلم غوغا می کند
درست همچون طپش قلبم در اولین دیدار ۲ نفره مان
کاش هر تصمیمی که میگیری به هر دوی ما فکر کنی
کاش باور کنی که بی تو زندگیم بی روح است
....
کاش عشق را باور کنی