بغض های نشکسته

دفتر خاطراتمو....هر شب ورق می زنم....اسمتو تو هر صفحه اشه...میخونمو میشکنم

بغض های نشکسته

دفتر خاطراتمو....هر شب ورق می زنم....اسمتو تو هر صفحه اشه...میخونمو میشکنم

و دوباره.... دوباره.... دوباره.‌...

تمام نمیشود کابوس این عذاب....

هر بار که میبینمشان....می شنومشان....

دوباره.... و دوباره میشکنم....

نمیگذارند تمام شود این زجر مداوم....

نمیگذارند گاهی هم بودنشان ارامش قلبم باشد

آتش زدند به هر چه در قلبم از انها حفظ کرده بودم....

از انها نیستم و هر بار حرفشان یا رفتارشان طعنه ای غلیظ تر است بر ایم....

و من فقط با لبخند خشک شده ای به قربان صدقه های مصنوعی و تاسف های مسخره خیره میشوم

امشب درد بدی بر قلبم ماند.... دردی به معنای واقعی....

اما گاهی اوقات باید درد به جانت بنشیند تا کنده شوی از رویاهایی محال....

اشک های امشب من، وقتی پنهانی و در خفا ریختند، نمکی بود که یک عزیز روی زخمم ریخت و من..... اگر به حق باشم!.... حلال نمیکنم....

نه به خاطر امروزم که میتوانم بدون انها زندگی کنم.....

به خاطر سی سال زندگی دختری که چشم انتظار محبت واقعی انها ماند و در اخر نا امیدانه و با چشمان خیس ترکشان کرد.....


بابا....

دلِ تو هم به درد اومد؟