بغض های نشکسته

دفتر خاطراتمو....هر شب ورق می زنم....اسمتو تو هر صفحه اشه...میخونمو میشکنم

بغض های نشکسته

دفتر خاطراتمو....هر شب ورق می زنم....اسمتو تو هر صفحه اشه...میخونمو میشکنم

هشت

سرم داد زد به حکم عصبانیتش 

محکومم کرد به کوتاه امدن 

فریاد زد شکسته شدن غرور و شخصیتم رو 

 

و ندانست من آن زمانی شکستم که در چشم او شکسته شدم 

نه با صبر و چشم بر هم گذاشتنم 

وقتی فریاد زد که دیگر طاقت تحملم را ندارد! 

وقتی ... 

 

آخ... 

آخ که هنوزم عجیب می فهممش

هفت

۲۵ سالگی هم آغاز شد 

ساده و معمولی 

 

نه عجیب بود و نه هیجان انگیز 

فقط همراه با خودش یه درد قدیمی رو زنده کرد 

 یه درد که نزاره نفس هام به آرومی جاشون رو به هم بدن.... 

 

مهم نبود کی یادش هست و کی یادش نیست 

مهم این بود که امسال دیگه از شوق هر سال خبری نبود 

دیگه اشتیاق صفر شدن ثانیه ها رو نداشتم 

دیگه قلبم نمی زد تا آخرین لحظه ی اون سال رو بگذرونم 

دیگه هیجان شروع یک سال دیگه رو نداشتم 

 

مهم این بود که اینقدر تلخ بودم که نخوام گذشته رو مرور کنم 

نخوام به یاد بیارم توی ۲۴ سالگی چی بهم گذشت 

نه.... 

بد نبود 

شاید بزرگ ترین اتفاق زندگیم بود 

اما 

قلبم ضعیف تر از اون بود که قدرت به یادآوریشو داشته باشه 

روحم خسته تر از اون بود که بپذیره چه اتفاقاتی رو گذرونده 

دستام سردتر از اون بود که یه بار دیگه پیش چشمم بیان و باز بگم میشه تنها نبود!!!! 

نا امید تر از اون بودم که تکرار کنم فردا روز دیگه ایه 

 

 

نه.... 

آدمها نمی بینن من چطور تسلیم شدم 

هنوز اونقدر قدرت دارم تا توی دنیاشونمحکم راه برم و سرم رو بالا بگیرم 

اما... 

چه کنم که در آخرین دقایق 

سیاه پوشی غمگین همه ی رویاهامو با خودش برد 

و من التماس کنان کمک خواستم و تنها بودم 

 

چه کنم که رها شدم ....  

چه کنم وقتی راهیی جز رفتن نمونده.... 

 

آه خدای من  

این هم شروع شد 

خودمو دست تو می سپارم 

هر چی تو گفتی....تسلیم!

پایانی دیگر!

توی اولین دقایق آخرین روز،اشک ریختم و پذیرفتم باختن رو! 

 با خدا درد و دل کردم و قول دادم دیگه اصرار نکنم  

قول دادم سر تسلیم فرود بیارم و رضا باشم 

قسم خوردم که این آغاز، آغاز زندگی حقیقیم باشه... 

 

عشق؟....آزادش کردم! 

نفرت؟.....کنار زدم! 

خیانت؟....فراموش کردم! 

دوستی؟.... از خاطر بردم 

 

فقط خودم! 

و دنیای بی ریای قلبم 

و خدایی که حضورش کافیه برای همه ی زندگیم 

 

دیگه ازت چیزی نمیخوام 

روز گذشتن رسید 

یادت هست گفتم زمانی میرم که رفتنم آزارت نمیده؟؟؟ 

یادت هست بهت گفتم تا قبلش تنهات نمیزارم؟؟؟ 

یادت هست بهت گفتم وقتی رهات می کنم که نیازی بهم نداری؟؟؟ 

 

وقتش رسید.... 

پایان امروزم....پایان عشق نیست! 

تازه آغاز عاشقانه هایم است 

که بی تو سر میدم.... 

در فراقت!

شش

وقتی که مثل غریقی در وجودش غرق شوی  

قلبت چنان در اجباری ناباورانه لبریز او میشود  

که چیزی توان جدا کردنش از دنیای درونت ندارد  

و او خود عاجز است از اینکه از قلبت رها شود.
  

................... 

ممنون از دوست خوبی که اینو برام نوشت... 

چه زیباست...

پنج

لحن تو.... 

لحن سرشار از شکایتت 

حالت تدافعی ای که جلوی من داشتی 

نشنیدنت 

 

احساس غریقی رو داشتم که با نا امید شدنش دست از دست و پا زدن می کشه 

و آروم آروم خودش رو به مرگ می سپاره 

 

سخت بود دستم رو از دستت بیرون بکشم و رها شم از خواستن حضورت 

اما به اجبار تو مجبور شدم 

به اجباری که تو بهانه ی خودت قرار دادی تا فراموش کنی کی هستی!!!! 

 

قلبم....نه .... درد نمی کند... 

قلبم مرد.... 

 

این بود نهایت قول تو؟؟؟؟

چهار

بغضش اشکم رو در آورد 

دل گرفته اش دلم رو از پا در آورد 

احساس ضعفش منو شکوند 

 

و نفهمید! 

 

چه دردی رو دلم موند  

سه

همین می شود.... 

وقتی حرفهای سنگین دلت را به هوای دل نا آرامش خفه می کنی 

و به جای زخم قلبت با آوای ناتوانی حرف می زنی 

حقت می شود که بشنوی ناحقی کرده ای! 

 

حقت می شود که پاسخی نگیری و بعد از اصرار 

خرد شوی زیر بار شنیدن 

 

نه...حق اعتراض نداری... 

باید عذر خواهی کنی بابت همه ی انتظارت...همه ی صبرت و همه ی علاقه ات.... 

باور کن جز این هیچ چیز صحیح نیست.... 

 

 

خفه ام کرد و من.... 

دیگر ادامه نخواهم داد.... 

دنیا ادامه دارد و او نیز روزی مثل همه ی آدمها حقیقت را خواهد فهمید 

روزی که دیر است برای من 

اما امید وارم برای او دیر نباشد 

 

دنیایتان کوچک است 

خیلی کوچک

دو

من آن گلبرگ مغرورم که می میرم ز بی آبی
ولی با خفت و خواری پی شبنم نمی گردم 

 

............. 

 

دیگر نگاهم چشم به راه آمدنت نیست آشنای من 

دیگر تاب این غمنامه را ندارم 

که من ناله کنم و تو باز هم و باز هم نیایی 

 

 

یک

 

 

نخستین گام   

                   برای تشخیص مسخ شدگی  

                                                    این است که تشخیص دهی   

                                                                         مسخ شده ای!!!