بغض های نشکسته

دفتر خاطراتمو....هر شب ورق می زنم....اسمتو تو هر صفحه اشه...میخونمو میشکنم

بغض های نشکسته

دفتر خاطراتمو....هر شب ورق می زنم....اسمتو تو هر صفحه اشه...میخونمو میشکنم

هشت

سرم داد زد به حکم عصبانیتش 

محکومم کرد به کوتاه امدن 

فریاد زد شکسته شدن غرور و شخصیتم رو 

 

و ندانست من آن زمانی شکستم که در چشم او شکسته شدم 

نه با صبر و چشم بر هم گذاشتنم 

وقتی فریاد زد که دیگر طاقت تحملم را ندارد! 

وقتی ... 

 

آخ... 

آخ که هنوزم عجیب می فهممش

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد