بغض های نشکسته

دفتر خاطراتمو....هر شب ورق می زنم....اسمتو تو هر صفحه اشه...میخونمو میشکنم

بغض های نشکسته

دفتر خاطراتمو....هر شب ورق می زنم....اسمتو تو هر صفحه اشه...میخونمو میشکنم

آرزومه دستای تو توی دستام جا بگیره 

خدا کنه شعله ی عشقم تو دلت جا بگیره 

 

تو با من من با تو دوست و همدسته تو 

دل میدم دل بده فردا رو کی دیده 

  

آرزومه دست تو رو بگیرن خاطره هام 

من از خدا جز تو که دنیاااامی دیگه هیچی نمیخوااام 

 

................................................................................. 

 

غرق آغوشت که می شوم 

نگاهت که بر نگاهم می نشیند 

دستت که در دستانم جا میگیرد 

بهشت برایم معنا میگیرد 

 

خدا را به خاطر لحظه لحظه های این احساس سپاس می گویم 

که یک بار دیگر تو تعبیر همه ی رویاهای نیامده شدی 

 

هفت سین امسال من به لطف خاطره های تو سبز خواهد بود

تو رفتی و من تو رو میسپارم به ابر 

تو رفتی و من تو رو میسپارم به باد 

تو رفتی و من تو رو میسپارم به عشششق....به یاد!!!! 

.......................................................... 

پشت سرتم نگاه نکردی ببینی 

قلب یه نفر برای تو بدجوری تنگه 

بعد از تو چشمام خیسه اما 

آرزوی من برای تو یه دنیای قشنگه!!! 

.......................................................... 

 

نمیدانم در این روزهای سنگین پایان سال 

به کدام آرزوی در دل مانده فکر کنم  

نمیدانم در این گیر و دار بودن و نبودن 

کدامین دعای خوانده نشده را بر بی آورم 

 

بین هیچ و هیچ مانده ام 

و این روزها هیچ کس حال مرا نمی داند 

این روزها در چهار دیواری اتاقم 

تمام دنیایم را محبوس میکنم 

و از همه دل می کنم 

 

این روزها از همه گله مندم! 

که اینچنین درد تنهایی مرا بیشتر میکنند 

این روزها از همه ی کسانی که میدانم دوستم دارند هم دلخورم 

که مرا وادار به گذشتن از هر چه میخواهم،هر چه آرامم میکند،هر چه می تواند برای چند ثانیه ای فکرم را تغییر دهد،می کنند 

 

من...از زندگی خسته ام 

دیگر نه دلخوشی مانده و نه انگیزه ای 

 

این است آورده های من از تمام روزهای سال ۹۰ 

و این است آنچه در طبق گذاشتم تا به استقبال بهار بروم....بهار دیگری از این زندگیه همیشه سرد!!! 

 

دنیای من بعد از تو نابوده 

بس کن برای رفتنت زوده! 

 

باید بفهمی مرد این خونه! 

تا پای جونش عاشقت بوده 

 

من بیقراره اما تو خونسردی 

انگار نه انگار عاشقم کردی 

 

گریه ام گرفت از بس صدااات کردم 

من گریه کردم تا تو برگردی! 

 

برگرد آخه این جاده بن بسته 

این جاده با تنهایی همدسته 

 

عشقو تو قلبت مومیایی کن 

تا بغض این دیوونه نشکسته!  

 

اشکای من هم سن بارونه 

این گریه سهم هر دو تامونه 

 

با من بمون شیرین ترین لیلا 

فرهاد تو بدجوری مجنونه 

 

ترکم نکن بی تو نمیتونم 

من زندگیمو به تو مدیونم 

 

من بی تو احساس بدی دارم 

من بی تو... 

من بی تو... 

من بی تو .... حرفشم نزن جونم 

 

من بیقراره اما تو خونسردی 

انگار نه انگار عاشقم کردی 

 

گریه ام گرفت از بس صدااات کردم 

من گریه کردم تا تو برگردی! 

 .................................................................. 

 

دلم برای تنها پر پر شدن عشق 

برای واژه واژه جان کندن احساس 

برای ذره ذره آب شدن روح 

می سوزد 

 

دلم برای قطره اشک گوشه ی چشم 

و برای بی تابی دست هاااااا 

می سوزد 

 

آری 

دلم برای لحن محزونی که اشک را به سخره میگیرد می سوزد 

 

اما.... 

چه کسی می فهمد؟؟؟!

اشک هایم میریزد 

و من تمامِ تو را اشک میریزم 

تمامِ بغض های نشکسته ی سالهای حسرت را 

 

دستانم میلرزد و باز از نو کمت می آورم 

سرم را بالا گرفتم و اشک های دلتنگی را به رخ آسمان می کشم 

که گرچه حضورت را از سرنوشت من خط زد 

اما تو در قطره قطره های دلتنگی ام جاری هستی 

 

من و دوباره ی نیمه شب های سرد و ساکت 

من و دوباره ی بغض و درد و فریاد های خفه شده در گلو 

من و دوباره ی وعده ی دیدار....من و تکرار این وعده های شاید محال!!!! 

 

صدای نبودنت در جان لحظه هایم نشسته 

و من اشک میریزم 

اشک میریزم همه ی جای خالی های نبودنت را 

سرمای این شب های سوت و کور 

و بی تابی این دل کوچک ۴ ساله ام را 

 

تو را با چه نوایی بخوانم که بشناسی؟؟؟/ 

به چه اسمی بخوانم که بدانی منم....من این عاشق همیشه منتظرت!!!! 

با چه لحنی فریادت بزنم که نه گلایه باشد و نه صبوری؟؟؟ 

 

که من مدتهااااست خط صبر را گذرانده ام  

از همان روزی که پیرهن سیاه بر تنم کردند تا بفهمم رفتن و نبودن چه رنگیست، من صبوریم تمام شد!!!  

از همان شبی که تو بجای نوازش شبانه ی پدرانه،شدی یک رویای دست نیافتی  

از همان لحظه ای که فهمیدم تو را می توان در محبت هر پدری به فرزندش دوباره و دوباره پیدا کرد 

 

از وقتی که آغوش باز هر پدر برای فرزندش مرا در آغوش تو جا داد و غرق آرامش شدم صبور نبودم 

 

نه.... 

من از همان ثانیه ای که تو را به خاک سپردم صبر را باختم 

 

صدایم کن 

در غربت این لحظه های بی پدریم 

تو را به دل همیشه بزرگت قسم 

صدایم کن 

من نه لباس شب عید می خواهم نه اسکناس های عیدی ات را 

 

پدر من 

صدایم کن 

قسم به تمام زندگیم 

به شنیدن یک بار صدایت قانعم 

صدایم کن 

 

اشک هایم میریزد و برای عروسک خاطره ها 

از روزهای کودکی میخوانم  

از آن کفتر کاکل به سری که زمزمه اش با ما بود 

از خانه ی پدری و آن اتاقی که دیگر نیست.... 

از آن کمدی که لباس هایت را در خود داشت 

از آن عکس تو روی دیوار و آن خنده ی شیرینی که هنوز در ذهنم مانده 

 

از.... 

از آن روزی که تمام خانه را دویدم و در باز شد و در آغوشت جا گرفتم و تو از سفر برگشتی و من آمدنت را به مادر مژده دادم 

 

از.... 

؟؟؟؟ 

 

تمام شد؟؟؟؟ 

همین؟؟؟ 

 

آخ... 

قلبم!!! 

 

پدر.... 

کسی اینجا روی زمین میفهمد وقتی تمام خاطرات بودن به انگشت های دست هم نرسید دل چه دردی خواهد کشید؟؟؟؟ 

کس اینجا میان همین مردمان فراموشکار باقی مانده که بفهمد بعضی زخم ها همیشه بی مرهم و تازه می مانند؟؟؟ 

 

من....تو را اشک میریزم 

قسم به هر چه باقی مانده 

صدایت را برای ثانیه ای به من هدیه کن 

دلتنگ یک بار شنیدن نامم از تو هستم 

 

وااااای به آرزو های محااااااال