بغض های نشکسته

دفتر خاطراتمو....هر شب ورق می زنم....اسمتو تو هر صفحه اشه...میخونمو میشکنم

بغض های نشکسته

دفتر خاطراتمو....هر شب ورق می زنم....اسمتو تو هر صفحه اشه...میخونمو میشکنم

اشک هایم میریزد 

و من تمامِ تو را اشک میریزم 

تمامِ بغض های نشکسته ی سالهای حسرت را 

 

دستانم میلرزد و باز از نو کمت می آورم 

سرم را بالا گرفتم و اشک های دلتنگی را به رخ آسمان می کشم 

که گرچه حضورت را از سرنوشت من خط زد 

اما تو در قطره قطره های دلتنگی ام جاری هستی 

 

من و دوباره ی نیمه شب های سرد و ساکت 

من و دوباره ی بغض و درد و فریاد های خفه شده در گلو 

من و دوباره ی وعده ی دیدار....من و تکرار این وعده های شاید محال!!!! 

 

صدای نبودنت در جان لحظه هایم نشسته 

و من اشک میریزم 

اشک میریزم همه ی جای خالی های نبودنت را 

سرمای این شب های سوت و کور 

و بی تابی این دل کوچک ۴ ساله ام را 

 

تو را با چه نوایی بخوانم که بشناسی؟؟؟/ 

به چه اسمی بخوانم که بدانی منم....من این عاشق همیشه منتظرت!!!! 

با چه لحنی فریادت بزنم که نه گلایه باشد و نه صبوری؟؟؟ 

 

که من مدتهااااست خط صبر را گذرانده ام  

از همان روزی که پیرهن سیاه بر تنم کردند تا بفهمم رفتن و نبودن چه رنگیست، من صبوریم تمام شد!!!  

از همان شبی که تو بجای نوازش شبانه ی پدرانه،شدی یک رویای دست نیافتی  

از همان لحظه ای که فهمیدم تو را می توان در محبت هر پدری به فرزندش دوباره و دوباره پیدا کرد 

 

از وقتی که آغوش باز هر پدر برای فرزندش مرا در آغوش تو جا داد و غرق آرامش شدم صبور نبودم 

 

نه.... 

من از همان ثانیه ای که تو را به خاک سپردم صبر را باختم 

 

صدایم کن 

در غربت این لحظه های بی پدریم 

تو را به دل همیشه بزرگت قسم 

صدایم کن 

من نه لباس شب عید می خواهم نه اسکناس های عیدی ات را 

 

پدر من 

صدایم کن 

قسم به تمام زندگیم 

به شنیدن یک بار صدایت قانعم 

صدایم کن 

 

اشک هایم میریزد و برای عروسک خاطره ها 

از روزهای کودکی میخوانم  

از آن کفتر کاکل به سری که زمزمه اش با ما بود 

از خانه ی پدری و آن اتاقی که دیگر نیست.... 

از آن کمدی که لباس هایت را در خود داشت 

از آن عکس تو روی دیوار و آن خنده ی شیرینی که هنوز در ذهنم مانده 

 

از.... 

از آن روزی که تمام خانه را دویدم و در باز شد و در آغوشت جا گرفتم و تو از سفر برگشتی و من آمدنت را به مادر مژده دادم 

 

از.... 

؟؟؟؟ 

 

تمام شد؟؟؟؟ 

همین؟؟؟ 

 

آخ... 

قلبم!!! 

 

پدر.... 

کسی اینجا روی زمین میفهمد وقتی تمام خاطرات بودن به انگشت های دست هم نرسید دل چه دردی خواهد کشید؟؟؟؟ 

کس اینجا میان همین مردمان فراموشکار باقی مانده که بفهمد بعضی زخم ها همیشه بی مرهم و تازه می مانند؟؟؟ 

 

من....تو را اشک میریزم 

قسم به هر چه باقی مانده 

صدایت را برای ثانیه ای به من هدیه کن 

دلتنگ یک بار شنیدن نامم از تو هستم 

 

وااااای به آرزو های محااااااال

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد