بغض های نشکسته

دفتر خاطراتمو....هر شب ورق می زنم....اسمتو تو هر صفحه اشه...میخونمو میشکنم

بغض های نشکسته

دفتر خاطراتمو....هر شب ورق می زنم....اسمتو تو هر صفحه اشه...میخونمو میشکنم

پنج

لحن تو.... 

لحن سرشار از شکایتت 

حالت تدافعی ای که جلوی من داشتی 

نشنیدنت 

 

احساس غریقی رو داشتم که با نا امید شدنش دست از دست و پا زدن می کشه 

و آروم آروم خودش رو به مرگ می سپاره 

 

سخت بود دستم رو از دستت بیرون بکشم و رها شم از خواستن حضورت 

اما به اجبار تو مجبور شدم 

به اجباری که تو بهانه ی خودت قرار دادی تا فراموش کنی کی هستی!!!! 

 

قلبم....نه .... درد نمی کند... 

قلبم مرد.... 

 

این بود نهایت قول تو؟؟؟؟

نظرات 2 + ارسال نظر
مهرداد سه‌شنبه 26 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 08:13 ب.ظ http://boudan.blogsky.com/

وقتی که مثل غریقی در وجودش غرق شوی قلبت چنان در اجباری ناباورانه لبریز او میشود که چیزی توان جدا کردنش از دنیای درونت ندارد و او خود عاجز است از اینکه از قلبت رها شود.

خدای من....
چی می تونست بیش از این حرف دلم باشه؟؟؟؟
نمی دونم بخندم یا اشک بریزم...

مهرداد سه‌شنبه 26 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:33 ب.ظ http://boudan.blogsky.com/

حرف های دلت همیشه آکنده از شکوه باشد.
خنده یا اشک سرشاری از شوق شعف آرزویت می کنم.
مرسی از توجهت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد