بغض های نشکسته

دفتر خاطراتمو....هر شب ورق می زنم....اسمتو تو هر صفحه اشه...میخونمو میشکنم

بغض های نشکسته

دفتر خاطراتمو....هر شب ورق می زنم....اسمتو تو هر صفحه اشه...میخونمو میشکنم

سی و چهار

آرام تر سکوت کن!!


صـــــــــ دای بی تفاوتی هــــ ایت آزارم میدهد.. 

....... 

 

گاهی آنقدر خرد می شوی زیر درد های پی در پی زندگی 

که فراموش می کنی درد کشیدن چه طعمی دارد 

سر می شوی 

بی حس می شوی 

تلخ میشوی 

گس.... 

درست مثل طعم خرمالوی خانه ی پدربزرگ بعد از رفتن پدر 

 

گاهی آنقدر زمین خوردی و بلند شدی که از تکرارش دلزده ای 

دلت میخواهد بنشینی و به این تلاش بیهوده پایان دهی 

شاید تسلیم هیجان انگیزتر باشد 

 

گاهی آنقدر فکر دیگران بودی که پشت خودخواهی هایشان خودت را جا گذاشتی 

و هر چه جستجو میکنی بیشتر و بیشتر گم می شوی 

درست همان زمان است که همه رد می شوند....بی تفاوت.... بی تفاوت!!! 

 

و تو با چشمانی اشک بار می مانی و یک دنیا سوال بی جواب 

سوالی که پاسخش تنها دست توست.... 

اما کو حوصله ای که....!!! 

 

گاهی 

گاهی  

گاهی 

 

چه دلتنگم من امشب 

چقدر دستانم دستهای مردانه ات را کم دارد 

چقدر سردم از این زندگی از این روزهای همرنگ تنهایی 

چقدر غمگینم از آشفتگی های تو 

چقدر لحظه هایم پر از بهانه ی با تو بودن است

و چه مظلومانه عقربه ها را همراهی میکنم تا بگذرند این روزهای غریبی..... 

 

مقابل پنجره ی آرزو ها نشستم و تنها آرامشت را زمزمه میکنم 

این تمام نجوای این روزهای من است....مرد من.

نظرات 2 + ارسال نظر
آ . د . م یکشنبه 23 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 12:17 ق.ظ http://www.1adam.blogsky.com

دل مبند عزیز...

نازی یکشنبه 23 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 02:04 ب.ظ

خیلی از وبلاکت خوشم اومده و هر روز دعا میکنم برات

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد