بغض های نشکسته

دفتر خاطراتمو....هر شب ورق می زنم....اسمتو تو هر صفحه اشه...میخونمو میشکنم

بغض های نشکسته

دفتر خاطراتمو....هر شب ورق می زنم....اسمتو تو هر صفحه اشه...میخونمو میشکنم

سی و هشت!

وقتی به سادگی میگذارد حضورش از ثانیه های من گرفته شود 

حال به هر بهانه ای 

گاهی خواب....گاهی کار...گاهی زندگی....گاهی..!!! 

به بیقراری های دل منتظرم می خندم.... 

 

وقتی باید باشد و نبودنش تنها سهم من است 

و صدای بهانه هایم،به یادش نمی آورد که  

تنها دلیل بیقراری ها،احساس بی تفاوتی اوست و بس 

 

وقتی هزار و یک دلیل برای ناراحتی هست و به ناچار به همان یک دلیل پناه می برم 

که نتواند درک نکردن را بهانه کند 

 

وقتی خسته می شوم از همین گلایه های دمادم 

 

دلم به حال دل خودم می سوزد 

 

چقدر تفاوت است بین آن روزها و این روزها 

چه تغییری تا این حد شکننده بود؟ 

من؟   یا   او؟؟؟ 

 

 

دوست داشتن تا همین حد اعتبار داشت؟ 

فقط در شادی ها؟ 

به غم که رسید به نیاز که رسید به مشکل که برخورد،کنار زده شد؟؟؟ 

 

پرم از سوالاتی که میدانم جوابش پیش اوست 

اما.... 

حتی فرصتی برای پاسخ دادن ندارد 

 

کار دارد....کار....

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد