بغض های نشکسته

دفتر خاطراتمو....هر شب ورق می زنم....اسمتو تو هر صفحه اشه...میخونمو میشکنم

بغض های نشکسته

دفتر خاطراتمو....هر شب ورق می زنم....اسمتو تو هر صفحه اشه...میخونمو میشکنم

چه خوب است وقتی از بی عدالتی دنیا و بی معرفتی آدم ها 

دل به خواب می بازم 

تو را قطره قطره می نوشم و روحم جان تازه ای میگیرد 

 

چه خوب است که رویای حضورت 

گرد و غبار این دل گرفته را می شوید و باز هم ساده می شود 

به قدر همان دخترک خندانی که لوسش می کردی و .... 

 

چه شیرین است این خواب 

وقتی دنیا تو را بی رحمانه از لحظه هایم ربود 

وقتی آغوش خدا همیشه باز بود 

تا خود را به آن بسپارم و تو را لمس کنم 

 

می خواستی امتحان کنی؟ 

می خواستی مطمئن شوی؟ 

می خواستی تردید هایت کنار رود؟؟؟ 

 

خوب نگاه کن 

دیگر چه می خواهی تا قربانی حضورت شود؟؟؟؟

نظرات 2 + ارسال نظر
مهدی دوشنبه 29 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 02:23 ب.ظ http://spantman.blogsky.com

خوش به حال کسی که این نوشته را براش نوشتی
الان کجاست چه می کنه
با هم نیستین؟

قرار بود هیچ کامنتی تائید نشه....میخواستم خودم باشم و خودم.... همه رو خوندم و پاک کردم...اما این یکی رو میزارم....
راست گفتی غریبه....
الان کجاست؟ چه میکنه؟؟؟
منم نمیدونم....واسه همین نوشتم خدانگهدار....
چیزی واسه موندن نمونده اینجا....
.....
آره خوش به حالش....خوش به حالم....
به خاطر همه ی احساسی که بخشید و رفت....

نارون دوشنبه 29 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 11:37 ب.ظ

تو جرا اینقدر مبهمی
میخواستی بهم بکیا
کاش باهام حرف میزدی

میشناسمتون؟؟؟
پس چرا چیزی به یاد ندارم؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد