بغض های نشکسته

دفتر خاطراتمو....هر شب ورق می زنم....اسمتو تو هر صفحه اشه...میخونمو میشکنم

بغض های نشکسته

دفتر خاطراتمو....هر شب ورق می زنم....اسمتو تو هر صفحه اشه...میخونمو میشکنم

داداش بزرگه تولدشه 

اومده پیشم....میخواد روز تولدش توی تنهایی های من شریک باشه 

می خنده....از قشنگیه خنده اش می خندم.... 

 

بهش میگم: 

چقدر بزرگ شدی کوچولوی من 

میدونی هر لحظه ی بزرگ شدنت همراهت بودم؟ 

میدونی هر بار با تو درد کشیدم و با تو شادی کردم؟ 

میدونی هر بار زمین خوردی کنارت زانو زدم و با تلاش تو برای بلند شدن من هم بلند شدم؟ 

میدونی برای قد کشیدنت چقدر انتظار کشیدم؟ 

میدونی برای هر مشکلی که از سر گذروندی چقدر خدا خدا کردم؟؟؟ 

 

میدونی شب به دنیا اومدنت پلک روی هم نزاشتم چون اولین بار بود اشتیاق حضور کودکی غیر از خودم توی خونه رو تجربه می کردم؟؟؟  

میدونی الان که بزرگ شدی...الان که نگاهت حمایتم می کنه از هر خطای دیگران....الان که شونه هامو میگیری و میگی تنها نیستی....الان که تا اشکامو میبینی به هر دری میزنی تا آروم شم و بخندم چقدر بهت افتخار میکنم؟؟؟ 

 

کوچولوی عزیز من 

برای خودت مردی شدی و من چه لذتی می برم از نگاه کردنت 

 

باهام درد و دل میکنی 

این روزا تنها محرمم شدی تنها کسی که گاهی صدای آهم رو میشنوه و میفهمه که خنده هام حقیقی نیست.... 

 

بهم میگی: 

یه سوال بپرسم؟ اگه یه روز بهت بگیم اون ازدواج کرده،و تو به خاطرش تنها موندی،چیکار میکنی؟ 

 

بهش می خندم: چطوری این سوال به ذهنت رسید آخه....تو چی میدونی از دوست داشتن؟ چی می دونی از یه تعهد قلبی....چی بهت بگم تا بتونی حس کنی چی داره میگذره این روزا؟؟؟ 

 

منتظری.... 

میگم:کاری نمیکنم....دعا میکنم.... 

میگی:چی رو؟ 

میگم: که خدا خوشبختش کنه....که اینقدر غرق شه توی خوشبختی که هیچ لحظه ای منو یادش نیاد و پشیمون نشه....تا خدا بهترینا رو بهش بده 

میگه:پس تو چی؟ چرا فکرشی؟ 

میگم: چون دوستش دارم.... 

میگه:اما....

میگم:تولدت مبارک پسرکم 

 

میخنده....می خندم.... 

به همین راحتی... 

 

اما نمیدونه با سوالش چه آشوبی رو به دلم راه داد 

خدایا....برای اون روز صبورم کن....قدرتی بیش از این ها می خوام.... 

نزار توی امتحانت زمین بخورم....حالا که راهش این بود بزار تا آخرش همراهیش کنم.... 

خدایا....کمکم کن

نظرات 3 + ارسال نظر
ستایش چهارشنبه 8 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:05 ب.ظ http://setayesh87.blogsky.com

پس حسابی مردی شده واسه خودش ها:)

آرههههههه

نقش خیال پنج‌شنبه 9 دی‌ماه سال 1389 ساعت 01:47 ق.ظ http://collegeabad.blogspot.com

؟؟؟

تردید پنج‌شنبه 9 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:29 ق.ظ

آخی ... خوشبحالت یکی به فکرته ... اون هنوز نمیدونه تو چی میکشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد