بغض های نشکسته

دفتر خاطراتمو....هر شب ورق می زنم....اسمتو تو هر صفحه اشه...میخونمو میشکنم

بغض های نشکسته

دفتر خاطراتمو....هر شب ورق می زنم....اسمتو تو هر صفحه اشه...میخونمو میشکنم

خدایا 

زندگانی ای که بخشیدی چه شیرین است 

چه شیرین قطره قطره های جانم را می مکد 

و مرا از فرط دردش بی حس میکند 

آنقدر سر که دیگر نای ناله کردن هم نیست 

 

چه شیرین ته مانده های آرزوهایم را به آتش بازیش می کشاند 

تا نگاه من محو شعله های این آتش بازی شود 

و دستانم جستجو کنند خاکستر خاطره ها را 

 

چه شیرین است وقتی دیگر تنها هیچ! مانده برای از دست دادن 

وقتی رها می شوم از هر چه دلبستگی است 

و آماده می شوم برای چشم بستن و به تو دل باختن 

چه شیرین است وقتی چشم از همه برگرفته ام و تنها تو را نگاه میکنم 

 

خدایا زندگانی ای که بخشدی چه شیرین است 

که آخرین قطره های تحمل مرا در خود بلعید تا از خود نیز فارغ شوم 

تازیانه هایش بر پیکره ی روحم جا مانده و من 

سرمست از جستجوی تو تنها سکوت کرده ام....سکوت.... 

 

خدایا 

شکرت برای هدیه های شیرینت 

.... 

 

 

امروز روزی از تقویم ۸۹ بود 

اما چه پر حادثه 

سیاه پوش پدربزرگ بودم و لحظه لحظه یادش در دلم غوغا به پا میکرد 

دلتنگی و غریبی لحظه ای امانم نمیداد 

هر آن چشمانم خیس می شد با تصور روز رفتنش 

 

 

اما من 

میان این همه نامردی 

باز هم ایستادم و رو به آسمان لبخند زدم 

 

 

خدای من 

درست در تنهاترین نقطه ی زمینم 

دل به تو سپردم 

هیچ نمیخواهم 

فقط گاهی.... نگاهی... 

همین.... 

 

پ.ن:چه حسی دارد این پایان.... به دست تو شکست من.... 

 

پ.ن۲: میخوام ننویسم چه دلتنگم و چقدر امشب تو رو کم داشتم در اون جمع....میخوام ننویسم که چطور دلت اومد بی انصاف؟....میخوام ننویسم که:دیدی آخر شکستی.... اما می نویسم....چون میخوام بدونی هیچ قانونی هنوز نتونسته تو رو از لحظه هام بگیره....

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد