بغض های نشکسته

دفتر خاطراتمو....هر شب ورق می زنم....اسمتو تو هر صفحه اشه...میخونمو میشکنم

بغض های نشکسته

دفتر خاطراتمو....هر شب ورق می زنم....اسمتو تو هر صفحه اشه...میخونمو میشکنم

تویی که مرا در سقوط میبینی  

تا به حال اندیشیده ای که شاید، تو خود وارونه ایستاده ای‎ ؟؟!!! 

............................................ 

 

گفته بودم مراقب باش دیر نکنی؟ 

کسی به من می گوید این نفس های آخر است 

برایت نگرانم 

و تو هرگز نخواهی فهمید 

............................................ 

نظرات 2 + ارسال نظر
زینب چهارشنبه 29 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:44 ب.ظ http://eshghojonoon.blogsky.com/

سلام شیما جون...خواهر گلم...دلم خیلی برات تنگ شده...مطمئنم خدا حرفای دلتو میشنوه و پدربزرگتو بهت برمیگردونه...خدا همیشه با توست...
*تبسم تو تجسم تمام خوبی هاست٬به تبسمت سوگند شاد بودنت آرزوی من است!*
دوست دارم مواظب خودت باش نازنین!

ممنون عزیز دلم
فقط دعامون کن....امروز آزمایشا بدتر از اونی بود که منتظر بودیم....

ستایش یکشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 11:19 ق.ظ http://setayesh87.blogsky.com

از ته دلم واسه سلامتیشون دعا می کنم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد