بغض های نشکسته

دفتر خاطراتمو....هر شب ورق می زنم....اسمتو تو هر صفحه اشه...میخونمو میشکنم

بغض های نشکسته

دفتر خاطراتمو....هر شب ورق می زنم....اسمتو تو هر صفحه اشه...میخونمو میشکنم

نشسته ام پشت میز 

شاید این طلسم بشکند و کلامی .... قدمی.... برای آینده ای نه چندان دور.... 

 

نشسته ام پشت میز اما زهی خیال باطل از کلمه ای.... 

چه اهمیتی دارد که فرصتی نمانده و کار بسیار و .... 

 

نشسته ام و باز... 

گل رز خشکیده روی میز و حصار پاپیون دورش بدجور نبودنش را به رخ لحظه هایم می کشد 

به خاطر می آورم آن شب زیبا را 

شبی که عید بود و عید روزهای ما 

و عیدی اش که بر جای جای قلبم حک شد 

گلی که اثبات حضور و مهربانیش است برای لحظاتی که باور نمی کنم روزی در آن اوج بودیم....  

 

نشسته ام و غرق می شم در افکارم... 

به خود که می آیم صورتم خیس است و کاغذ پیش رویم سیاه.... 

پر از اسم های اوست که جای جای صفحه را گرفته 

و خطی که روی هر کدام کشیده شد تا رفتنش را به خاطر بیاورم 

 

اشک هایم را پاک می کنم و به سوال همیشگی می رسم 

پاسخ شکستن عهد چه می تواند باشد؟ 

وفاداری بر عشق؟ یا  شکایت از عشق؟؟؟ 

 

رسم عشق این نیست.... 

باز هم ادامه دهم؟ 

نمیدانم..... نمیدانم.... 

 

نشسته ام پشت میز و تنها به کلمات پیش رو می نگرم.... 

من....تنها می مانم.... بی او.... 

 

تاوان عشق ساده نیست....

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد