بغض های نشکسته

دفتر خاطراتمو....هر شب ورق می زنم....اسمتو تو هر صفحه اشه...میخونمو میشکنم

بغض های نشکسته

دفتر خاطراتمو....هر شب ورق می زنم....اسمتو تو هر صفحه اشه...میخونمو میشکنم

چگونه می شود با دودوتای این دنیا،چهار اصل حضورت را اثبات کرد؟ 

وقتی نه قلبت دنیایست و نه وجودت محصور باید و نباید های دنیا 

 

تو را با روحم اثبات می کنم 

که در جای جایش،عطش خواستن تو رسوخ کرده 

 

تو را با الفبای عشق اثبات می کنم 

که هر جمعش به تو ختم می شود 

 

تو را با حضورم اثبات می کنم و با دلی که تنگ است 

که زبان دل،زمان و مکان نمی شناسد 

 

همین که هر نفسم بهانه ات را میگیرد و هر ثانیه ام خاطره ای را زنده میکند،اصل اصل حضور توست.... 

عشق بهانه می خواهد 

و تو بهانه ی همه ی بهانه هایم هستی 

 

می مانم 

در ابتدای جاده ای که تو را به من می رساند 

تا همیشه ای که هستم می مانم 

که دلم جز تو را نمی خواهد 

 

گرچه نبودنت زهر است اما چه زهری شیرین تر از این که پادزهرش تو باشی؟؟؟؟ 

 

بیا 

به خانه ات برگرد مرد رویاهای من

نظرات 3 + ارسال نظر
کورش یکشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 12:27 ق.ظ http://faalon.blogfa.com

چه مرد خوشبختی!!!

این متن مخاطب خاصی نداشت....صرفاْ یه دلنوشته است

سینا دوشنبه 25 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 12:16 ب.ظ http://artimismeysam.blogfa.com

خوشحال میشم سر بزنی مرد

من مردم؟؟؟؟

کورش جمعه 29 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 02:31 ق.ظ http://faalon.blogfa.com

هنوز زنده ام...
زمانی که جمیع کبوتران برای رهایی از قفس ناخواسته..بالهای زخمی خود را بر حسار قفس میزنند..درد و مرگ را به جان می خرند..تا دوباره بالهاشان با نسیم آزاد آسمان آبی همراه شود و تا قلب قلمرو خداوند پر بکشند..
کلاغها با دیدن تلاش آنان..زبان به تمسخر می گشایند..که آزادی شما خیالی بیش نیست..تلاشتان بیهودست و آنان را یاقی مینامند..
ای کلاغان سیه بال بی آبرو..آیا شما لحظه ای..حتی لحظه ای با اندیشه آسمان به آزادی پر زده اید و قلب خود را به قلب خورشید پیوند بزنید..شما جز قار قار بیهوده و دلهایی سیه مگر چیز دیگری هم در چنته ی بی نام و نشانتان دارید..که آزادی آینان را تمسخر میکنید..ننگ بر شما..ننگ بر شما.. مرگ بر شما..
این عاشقان بهتر از هر کسی راه و رسم آزاد زیستن را بلدند..دلهاشان پر از شور مهر خداوندیست..
نه مثل شما که در باتلاق جهل و کوته فکری خود انگل گونه میلولید و دم از دل نگاری و خداشناسی میزنید..سیاهی دلهاتان کم نبود که آسمان شهر را هم سیاه کرده اید..اگر من توان این را به تنهایی داشتم این دیار تاریک الوده نشینتان را با رنگین کمانی از جنس کلام خداوندی از هم میدرانیدم و رنگ جدیدی بر این پیکره ی جهلتان میزدم..ولی افسوس که دلهای شما از سنگ هم سختتر است..پس در همین حال بمانید تا در دریایی از آزاد دلان نو اندیش غرق شوید و نسلتان تا ابد برچیده شود..
آری هنوز زنده ام..وقتی برادرانم در خون خود می غلتند..آری هنوز زنده ام..وقتی خواهرانم در زیر چکمه هاتان لگد می خورند ..ولی دستشان را به علامت پیروزی بالا میبرند..هنوز زنده ام وقتی شما ما را بی دین و بیمار مینامید..هنوز زنده ام..تا زمانی که همه ی ما بر بلندای این آسمان ناممان را نقش بزنیم و نسل آینده را به تجلی رهایی آگاه کنیم..
آری هنوز زنده ام..هنوز زنده ایم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد