بغض های نشکسته

دفتر خاطراتمو....هر شب ورق می زنم....اسمتو تو هر صفحه اشه...میخونمو میشکنم

بغض های نشکسته

دفتر خاطراتمو....هر شب ورق می زنم....اسمتو تو هر صفحه اشه...میخونمو میشکنم

نه نگوئید 

تو را به خدا نگوئید 

بیش از این مرا در این حصار به زنجیر نکشید 

من از شما چیزی نمیخواهم 

دیگر هیچ نمیخواهم جز رهایی از دنیایتان 

بگذارید من در رویاها و کابوس های خود تنها بمانم 

حال که من و اوی من خواستیم تنها باشیم شما هم تنها رهایم کنید 

 

شما را به خدایتان قسم می دهم بیش از این مرا در بازی واژگان گیر نیندازید 

 

من خسته تر از آنم تا زبان عشق را برایتان هجی کنم 

من بریده ام از اصول باور شما 

من دل کنده ام از هر چه آینده و آیینه است 

 

من فقط می خواهم دل به ایمانم ببازم 

و در تکاپوی رسیدنش بمانم 

من میخواهم انتظار را برایش ثانیه ثانیه به تصویر بکشم 

من می خواهم همه ی آرزوهایم را پرپر کنم و لحظه ی دیدنش پیشکش کنم 

من می خواهم بی واسطه ی بی واسطه دوستش داشته باشم 

 

عشق حق است 

ذات عشق نه دلیل دارد و نه با دلیل توجیه می شود 

پس مرا به حال خود بگذارید 

من به ایمانم و به ایمانی که به او دارم معتقدم 

 

روزی رو سفید خواهم شد 

خواهید دید 

خواهید دید 

.... 

 

خطایم را ببخش سلطان عشق! 

به جبرانش زخمی بر قلب کشیدم تا دردش تو را هر لحظه در یادم پررنگ تر نماید 

 

خط سفید مانده بر دستم هنوز حضورت را فریاد می کشد 

و من از سفیدی آن به رویای تو می رسم 

من خوشبختم 

با همین خیال ساده 

من به تو ایمان دارم 

و این ایمان مرا بس است 

.....

نظرات 2 + ارسال نظر
ستایش سه‌شنبه 10 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:55 ب.ظ http://setayesh87.blogsky.com

بیژن شنبه 13 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 12:15 ق.ظ

مرسی لذت بردم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد