بغض های نشکسته

دفتر خاطراتمو....هر شب ورق می زنم....اسمتو تو هر صفحه اشه...میخونمو میشکنم

بغض های نشکسته

دفتر خاطراتمو....هر شب ورق می زنم....اسمتو تو هر صفحه اشه...میخونمو میشکنم

من اشتباه کردم 

من ساده لوحانه مشتی حرف را در پس نگاهش خواندم و باور کردم 

من بی پروا اعتماد کردم و او را محکم دیدم 

من احمقانه دنیا را دست کم گرفتم و خود را بالا 

من بیش از حد به او ایمان بستم 

 

 

او اشتباه کرد 

من اشتباه کردم 

 

ما هر دو با هم در این اشتباه شریک شدیم 

و من باختم 

او هم باخت 

ما با هم زندگی را باختیم 

من امروز فهمیدم و او....شاید هرگز نفهمد 

 

او رفت 

من هم می روم 

تا تنها خاطره ای از حضور ما در یاد دنیا بماند برای آینده 

که آدمها ساده به هم خو نکنند 

ساده همدیگر را نپذیرند 

ساده به حرف های هم دل نبندند

که دنیا جای اعتماد نیست 

 

به حکم وجدانش میل به ماندن داشت 

به شرط دل و به حکم وجدانم رهایش کردم 

 

انچه او در وجودش کشت در وجدانش زنده نخواهد شد 

 

ما اشتباه کردیم و من تاوان هر دویمان را به دوش می کشم 

که من هنوز «نه گفتن» را نیاموختم 

 

میدانم در هیچ کجای دنیا هدیه ی دلم را پیدا نخواهد کرد 

و میدانم هرگز آرامش حضورش را تجربه نمی کنم 

 

اما میروم تا به دلم ثابت شود هنوز با ارزش است 

 

شمارش روزهای تنهایی من شروع شد 

امروز روز اول بود 

تا کجا باید ادامه دهم؟ 

خدا می داند!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد