تو که از منه خسته تنهاتری
تب و تاب حاله پریشون من
نگو آخر قصه تنهاییه
نگو ای حضور تو درمون من!
صدای تو آوم جوون منه
دلت دایه ی مهربونه منه
منه بی نشون از تو پیدا شدم
که عشق تو نام و نشون منه!
پ.ن: تنها در میان تاریکیه شب درخشش زیبای ستارگان به چشم ما می رس.... چشمی که نه هر آنچه ست می بیند و نه هر چه نمی بیند دلیلی بر نبودنش است!!!!....چشم ساده ی زود باور ما.... تنها در تضاد است که واژه ها،مفاهیم و باور ها به معنا م نشینند....
تو را پس از سالی سنگین از زندگیم در میان همین تضاد ها یافتم و از نو عاشقی را می خوانم.... عاشقی را می آموزم و صدا می کنم....و اکنون همین روزگار نامرد معلم راه من شده است.... و خدایم.... خدای عشقم....خدای لحظه لحظه های زندگیم تنها حامی و همراه و محافظ من است.... و من سر بلند تک تک ذرات این خرابه را از نو خواهم ساخت....!