بغض های نشکسته

دفتر خاطراتمو....هر شب ورق می زنم....اسمتو تو هر صفحه اشه...میخونمو میشکنم

بغض های نشکسته

دفتر خاطراتمو....هر شب ورق می زنم....اسمتو تو هر صفحه اشه...میخونمو میشکنم

 

گفت:من این و خیلی دوست دارم آخه هم سن باباته! 

و اشاه کرد به تصویر شخص مورد نظر در صفحه ی تلویزیون 

 

لبخندی روی لب داشتم و هنوز نگاهش می کردم 

ادامه داد: بمیرم اگر بابات الان بود همین شکلیا بود....جوون و سرحال 

 

بغض کردم اما آرزو کردم ای کاش خجالت نمیکشیدم و همان موقع در آغوشش می گرفتم... 

در عین غمی که به دلم یادآوری شد اما احساس خوبی داشتم 

 

پدرم در فکر و ذهن کسی غیر از من هنوز هست 

پدرم هنوز هست... 

 

من دخترم و غرق عشق پدر 

او مادر است و قلبش لبریز از عشق و غم فراق پسر 

 

درد مشترکی داریم.... 

 

خدایا 

به ازای تمام این غم ها،پدرم را غرق شادی کن

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد