گفت:من این و خیلی دوست دارم آخه هم سن باباته!
و اشاه کرد به تصویر شخص مورد نظر در صفحه ی تلویزیون
لبخندی روی لب داشتم و هنوز نگاهش می کردم
ادامه داد: بمیرم اگر بابات الان بود همین شکلیا بود....جوون و سرحال
بغض کردم اما آرزو کردم ای کاش خجالت نمیکشیدم و همان موقع در آغوشش می گرفتم...
در عین غمی که به دلم یادآوری شد اما احساس خوبی داشتم
پدرم در فکر و ذهن کسی غیر از من هنوز هست
پدرم هنوز هست...
من دخترم و غرق عشق پدر
او مادر است و قلبش لبریز از عشق و غم فراق پسر
درد مشترکی داریم....
خدایا
به ازای تمام این غم ها،پدرم را غرق شادی کن