بغض های نشکسته

دفتر خاطراتمو....هر شب ورق می زنم....اسمتو تو هر صفحه اشه...میخونمو میشکنم

بغض های نشکسته

دفتر خاطراتمو....هر شب ورق می زنم....اسمتو تو هر صفحه اشه...میخونمو میشکنم

میگن شب ارزوهاس 

شبی که میتونی چشماتو ببندی و فکر کنی خدای مهربونت رو به روته و منتظره تا آرزوهاتو دونه دونه بشنوه.... 

حالا... چی میخوای ازش؟ 

کدوم یکی از آرزوهاتو روت میشه بگی؟؟؟ 

کدوم یکی از خواسته هاتو می تونی بی خجالت بهش بگی؟ 

چی داری واسه اینکه شرم نکنی و از بی مقداریت آب نشی جلوش؟؟؟ 

 

امشب شب آرزوهاس اما من مثل بچه ای که داره هی اینور اونور میره که مثلا خودشو قایم کنه، بیقرارم و این پا اون پا می کنم چون.....خیلی رو سیاهم....خیلی.... 

 

من چی میتونم ازش بخوام؟ 

بگم آرزوی چی دارم که الانم هر چی دارم از سرم زیاده.... 

بگم کجا تونستم شکر گزار یکی از هدیه هاش باشم که حالا پررویی کنم و دوباره و دوباره بخوام؟؟؟ 

 

امشب شب آرزوهاس و من فقط یه چیزی میخوام 

آغوش بازش رو....تا بتونم همه ی دلتنگی هامو توش اشک بریزم 

و به اندازه ی همه ی زندگیم عاشقش باشم... 

 

امشب با یه سری که از شرم بلند نمیشه.... با چشمایی که از خجالت خیسه....فقط ازش خودش رو آرزو میکنم.... 

 

کاش مثل همیشه این بار هم دلش نیاد دستمو خالی برگردونه....

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد