بغض های نشکسته

دفتر خاطراتمو....هر شب ورق می زنم....اسمتو تو هر صفحه اشه...میخونمو میشکنم

بغض های نشکسته

دفتر خاطراتمو....هر شب ورق می زنم....اسمتو تو هر صفحه اشه...میخونمو میشکنم

بلاخره رسیدیم به بارون....رسیدیم به اسفند.... رسیدیم به ماه پیوند.... 

 ................................. 

این روزها مرور خاطره ها لحظه ای روحم را رها نکردند.... 

بغض های یواشکی.... اشک های پنهانی.... و لبخند هایی عمیق.... 

 

میان دو راهی اشک و لبخند مانده ام و فقط نظاره می کنم 

و خواب می بینم 

و محو می شوم.... 

 

اما این نیز بگذرد.....

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد