-
بیست و هشت
یکشنبه 9 آبانماه سال 1389 00:17
هر کاری کردم که تو رو گم کنم از خاطره هام به در بسته خوردم و باز از تو گم شد لحظه هام خاطره های بودنت چجور فراموشش کنم دلی که تو آتیش زدی چجوری خاموشش کنم؟ جای نگاتو پر نکرد هیچ کسی با هر چی که بود انگاری تو خون منی تو پوست و گوشت و تار و پود دروغ نمیگم بعد تو خیلی ها رفتن اومدن اما توی نگاه من هیچ کدومش تو نشدن...
-
یازده
شنبه 6 شهریورماه سال 1389 12:46
وقتی رفت بغض کردم دست خودم نبود خیلی سعی کردم تا جلوی اشکهامو بگیرم اشکم از غم نبود این بار از حسرت نبود اشک از عمق احساسی بود که هرگز کمرنگ نمی شد هرگز محو نمی شد احساسی که بهاش بیشتر از حروم شدن میون منطق های زندگی بود احساسی که هیچ رنگی از خودخواهی نداشت نخواستم پای دو دوتا چهارتای زندگی اسیرش کنم وقتی خوب میدونستم...
-
ده
جمعه 5 شهریورماه سال 1389 01:31
بعد از رفتنت چند بهاری اومد و رفت اما هیچ بهاری زمستون رفتنتو بدرقه نکرد هیچ خورشیدی شب پروازتو به سحر نرسوند هیچ محبتی نبودِ مهر بوسه ات روی پیشونیمو کمرنگ نکرد هنوز حس مهربونی هر پدربزرگی قلبمو میلرزونه که دیگه ندارمت و حسرتش اشکامو سرازیر میکنه وقتی به یاد میارم تمام روز آخر رو که دستای سردتو توی دستم گرم می کردم...
-
نه
چهارشنبه 3 شهریورماه سال 1389 00:34
روزای سخت نبودن با تو خلا امیدو تجربه کردم داغ دلم که بی تو تازه می شد هم نفسم شد سایه ی سردم تو رو می دیدم از اون ور ابرا که میخوای سرسری از من رد شی آسمونو بی تو خط خطی کردم چجوری می تونی اینقده بد شی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/ ..................................... همخوانی می کنم با محسن یگانه.... دلم رو میسپارم به نوای...
-
هشت
دوشنبه 1 شهریورماه سال 1389 21:47
تو هم با من نمی مانی،برو بگذار برگردم! دلم می خواست می شد با نگاهت قهر می کردم... برایت می نویسم: آسمان ابری ست.... دلتنگم! و من چندی ست با خودم، با عشق می جنگم... اگه می شد برایت می نوشتم روز هایم و... سهم چشم هایم را... سکوتم را... صدایم را! اگر میشد برای دیدنت دل دل نمی کردم... اگر می شد که افسار دلم را ول نمی...
-
هشت
جمعه 29 مردادماه سال 1389 22:39
سرم داد زد به حکم عصبانیتش محکومم کرد به کوتاه امدن فریاد زد شکسته شدن غرور و شخصیتم رو و ندانست من آن زمانی شکستم که در چشم او شکسته شدم نه با صبر و چشم بر هم گذاشتنم وقتی فریاد زد که دیگر طاقت تحملم را ندارد! وقتی ... آخ... آخ که هنوزم عجیب می فهممش
-
هفت
جمعه 29 مردادماه سال 1389 13:39
۲۵ سالگی هم آغاز شد ساده و معمولی نه عجیب بود و نه هیجان انگیز فقط همراه با خودش یه درد قدیمی رو زنده کرد یه درد که نزاره نفس هام به آرومی جاشون رو به هم بدن.... مهم نبود کی یادش هست و کی یادش نیست مهم این بود که امسال دیگه از شوق هر سال خبری نبود دیگه اشتیاق صفر شدن ثانیه ها رو نداشتم دیگه قلبم نمی زد تا آخرین لحظه ی...
-
پایانی دیگر!
چهارشنبه 27 مردادماه سال 1389 23:26
توی اولین دقایق آخرین روز،اشک ریختم و پذیرفتم باختن رو! با خدا درد و دل کردم و قول دادم دیگه اصرار نکنم قول دادم سر تسلیم فرود بیارم و رضا باشم قسم خوردم که این آغاز، آغاز زندگی حقیقیم باشه... عشق؟....آزادش کردم! نفرت؟.....کنار زدم! خیانت؟....فراموش کردم! دوستی؟.... از خاطر بردم فقط خودم! و دنیای بی ریای قلبم و خدایی...
-
شش
سهشنبه 26 مردادماه سال 1389 23:27
وقتی که مثل غریقی در وجودش غرق شوی قلبت چنان در اجباری ناباورانه لبریز او میشود که چیزی توان جدا کردنش از دنیای درونت ندارد و او خود عاجز است از اینکه از قلبت رها شود. ................... ممنون از دوست خوبی که اینو برام نوشت... چه زیباست...
-
پنج
سهشنبه 26 مردادماه سال 1389 19:43
لحن تو.... لحن سرشار از شکایتت حالت تدافعی ای که جلوی من داشتی نشنیدنت احساس غریقی رو داشتم که با نا امید شدنش دست از دست و پا زدن می کشه و آروم آروم خودش رو به مرگ می سپاره سخت بود دستم رو از دستت بیرون بکشم و رها شم از خواستن حضورت اما به اجبار تو مجبور شدم به اجباری که تو بهانه ی خودت قرار دادی تا فراموش کنی کی...
-
چهار
یکشنبه 24 مردادماه سال 1389 23:11
بغضش اشکم رو در آورد دل گرفته اش دلم رو از پا در آورد احساس ضعفش منو شکوند و نفهمید! چه دردی رو دلم موند
-
سه
جمعه 22 مردادماه سال 1389 23:43
همین می شود.... وقتی حرفهای سنگین دلت را به هوای دل نا آرامش خفه می کنی و به جای زخم قلبت با آوای ناتوانی حرف می زنی حقت می شود که بشنوی ناحقی کرده ای! حقت می شود که پاسخی نگیری و بعد از اصرار خرد شوی زیر بار شنیدن نه...حق اعتراض نداری... باید عذر خواهی کنی بابت همه ی انتظارت...همه ی صبرت و همه ی علاقه ات.... باور کن...
-
دو
دوشنبه 18 مردادماه سال 1389 10:00
من آن گلبرگ مغرورم که می میرم ز بی آبی ولی با خفت و خواری پی شبنم نمی گردم ............. دیگر نگاهم چشم به راه آمدنت نیست آشنای من دیگر تاب این غمنامه را ندارم که من ناله کنم و تو باز هم و باز هم نیایی
-
یک
دوشنبه 18 مردادماه سال 1389 09:41
نخستین گام برای تشخیص مسخ شدگی این است که تشخیص دهی مسخ شده ای !!!