-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 17 خردادماه سال 1396 12:13
مهم نیست چقدر از فشار فکر و نگرانی خسته باشیم مهم نیست چقدر از دست حرف و حدیث دیگران دلمون به تنگ اومده باشه مهم نیست چقدر با هم برای برنامه های پیش رومون بحث کرده باشیم فقط مهم اینه که توی طول روز هر چی که بشه هر چی که شده باشه شب با صدای نفس های خواب آلود همدیگه دوباره عاشق میشیم دوباره آروم میشیم و برای ادامه ی این...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 6 خردادماه سال 1396 12:25
روزامیگذرن بدون اینکه بفهمم کجای زندگی ایستادم اینقدر سریع که حتی وقت نمیکنم رفتنشون رو نگاه کنم تا به خودم میام میبینم چقققققدر زمان گذشته چققققدر کار ناتمام چقققققدر کار انجام نشده و فرصت پیش روم که روز به روز کمتر میشه حتی وقت نکردم خودم رو برای تغییراتی که منتظرمه آماده کنم نه روحم آرامش داره نه جسمم هر روز یه نوع...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 9 اسفندماه سال 1395 11:54
بخاطر تمام دفعاتی که پیشم بودی بخاطر تمام حقایقی که باعث شدی ببینم بخاطر تمام خوشیهایی که برام به ارمقان آوردی بخاطر تمام نادرستیهایی که به درستی تبدیل کردی بخاطر تمام رویاهایی که به حقیقت تبدیلشون کردی و بخاطر عشقی که درون تو پیدا کردم همیشه از تو ممنون خواهم بود عزیز تو تنها کسی بودی که همیشه منو بالا می بردی هرگز...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 20 بهمنماه سال 1395 12:46
]چقدر حال عجبیبی دارم نمیدانم از تلخی روزهایی که گذشت بنویسم یا از شادی عمیقی که دیشب در وجودم ریشه کرد روزهای سخت وداع با یک عزیز دیگر را بگویم یا شیرینی باور حضور یک موجود کوچولوی جدید نمیدانم! تلخی اشک هایم به لبخند ریزی گره خورده اگر چه در سیاهی روزهای کودکی غرقم و مدام زخم های گذشته را مرور میکنم اگر چه چراهای...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 30 آبانماه سال 1395 22:04
تولدت مبارک مردِ مهربان زندگیم حامی محکم دنیای من این روزها برای من و برای آینده ی مشترکمان بیش از همیشه رنج می کشی دوری از شهر و خانواده که به کنار میدانم تلخی حرفهایی که میشنوی و کارهایی که باید انجام دهی سخت تر است.... میدانم که برایم نمیگویی چه بغضی را در گلو پنهان کردی... میدانم تلاش میکنی سختی ها را تنهایی تحمل...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 26 آبانماه سال 1395 11:05
حالم هیچ خوب نیست این روزهای نبودنت، دوباره گذشته و تمام خاطرات سیاهم را زنده کرده دوباره غم نامه های کودکی و جوانی را زمزمه می کنم و اشک میریزم اما دستان تو نیست تا تسکین این قلب زخمی شود این روزهای نبودنت دلتنگی غریب شب ها هیچ، جای خالی ات در خانه ی مشترکمان هم هیچ، حرف های دیگران و غم نداشتن حمایتت هم هیچ، با این...
-
4
جمعه 8 مردادماه سال 1395 23:49
آنقَدَر ندیدمت که وقتی عکسی خاطره ای از تو زنده می کند باور نمی کند آنقدر نبودی که روی اشک هایم خاک نشسته... برگشتنت دیگر از رویا هم گذشته.... آنقدر نبودی که نا امید شدم از سالها انتظار راست می گفتند.... تو رفته ای همان موقع..... در اوج نیاز من برای بودنت..... در اوج کودکانه هایم.... تو رفتی و من این همه سال برای...
-
3
سهشنبه 15 تیرماه سال 1395 00:35
بچه که بود و پر از شیطنت، پشتش بودم! همیشه و هر جا حمایتش کردم، عاشقانه دوستش داشتم، عاشقانه بزرگش کردم چه شبهایى که تا صبح با فکر شادى یا غمش نخوابیدم چه روزایى که همه ى دغدغه ى فکرم بود چقدر به حضورش، محبتش، افتخار میکردم برام داشت یه تکیه گاه جدید میشد اما یه درخت که هنوز ریشه نداده نمیتونه به اندازه دنیاى من محکم...
-
2
شنبه 5 تیرماه سال 1395 00:17
بعضی از شبها دلتنگی و بیقراری توی ذاتشونه مهم نیست چقدر تلاش کنی تا به روی خودت نیاری اخرش یهو خالی میشی یهو کم میاری یهو تسلیم میشی و میری توی خودت زیر و رو میکنی خاطراتت رو، میری توی جوونیت، مرور می کنی نوجوونیت رو، و با یاد کودکیت آه از نهادت بلند میشه شبهای قدر برای من از جمله این شبهاست شبی که میرم توی کلبه ی...
-
1
چهارشنبه 26 خردادماه سال 1395 12:10
با فکر تو راهی میشم تو هر خیابون دنبال رد پای تو به زیر بارون این شهر بعد تو برام بدجوری سرده نیستی و این دوری منو دیوونه کرده نیستی و خاطره هنوز برام عزیزه اون کوهی که پشت تو بود داره می ریزه دائم زمین می خورم و زخمیه پام بعد تو من تنها ترین ادم دنیام کلافه می کنه منو این کوچه های لعنتی .....وقتی که نیستی تو که همه...
-
نقطه ته خط
یکشنبه 23 خردادماه سال 1395 12:17
بعضی وقتا برای دل کندن هم باید مقدمه چینی کرد باید تغییر داد باید نو شد برای اینکه ادای قوی بودن رو در بیاری باید بهانه برای لبخند های الکی پیدا کنی دل کندن هم درست مثل دل بستن آمادگی نیاز داره شاید حتی بیشتر و من دارم اماده می شم برای یه دل کندن بزرگ!
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 15 خردادماه سال 1395 13:31
باید تمام شه این احساس لعنتى باید خط بخوره این عهد هاى یکطرفه این تعهد هاى شکسته شده ى قدیم بسه هر چقدر بالاى قبرى زار زدم که مرده اى نداشت بسه هر چقدر من موندم که یه قول حفظ بشه و بودن بیش از حدم باعث شد روز به روز بیخیالى و خودخواهى ها زجرم بده بسه هر چقدر نادیده گرفتم! میگه شنیدم صدام کردى اما در حال رفتن به سفر...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 10 خردادماه سال 1395 22:42
شاید دیر باشه اما بلاخره باید از یه جایى شروع کرد کجا بهتر از جایى که از زخماى دلت روى زمین نشستى و همه انگیزه هاتو به باد سپردى؟ کى بهتر از وقتى که کس و ناکس ازارت دادن و روحت دیگه تاب تحملش رو از دست داده بلاخره باید شروع کرد شاید از همین جا همین نقطه ى تلخ روزى که با اشک اون خونه رو ترک کردم میدونستم همه چیز یه رنگ...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 31 اردیبهشتماه سال 1395 20:02
نیستی و زندگی بی تو سرد و بیرنگ شده کاش می دونستی چقدر دلم برات تنگ شده.... حالم این روزها خوب نیست خنده هایم بوی تنهایی عمیقی می دهد و اشک هایم.... به نگاهی سرد و بیروح تبدیل شده دیگر انگار خودم را هم برای خودم ندارم خاطره ها از در و دیوار قلبم میریزند و هر بار زخمی جدید بر جای زخم های قدیمی میزنند و من.... دخترک...
-
تولدم مبارک
چهارشنبه 28 مردادماه سال 1394 12:17
دوباره بیست و هشتم رسید بیست و هشتم مرداد ماه روز من! روز شروع! اما امسال.... لحظه تولدم رنگ شروع نداشت بیشتر برای من پایان بود.... یه پایان غم انگیز که تمام دیروزم رو با اشک گذروند... دیروز آخرین لحظه های سومین دهه از زندگیم رو طی کردم و امروز وارد دهه چهارم شد من 30 ساله شدم! دیوونه نیستم بهم نخندید غم داشت برام من...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 20 خردادماه سال 1394 10:22
به نظرم خیلی دردناک میاد.... خیلی سخت و تلخ که با یادآوری خاص ترین روز زندگیت لبخند روی لب هات خشک بشه و سرت رو از شرم پایین بندازی و منتظر باشی تا محکوم شی این ناراحت کننده ترین اتفاقی بود که میتونست شادی رو از دلم بگیره و عذابش وقتی زیاد میشه که میدونی هیچ مقصری غیر از خودت نبوده و نیست... امان از وقتی که دیگه نتونی...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 10 خردادماه سال 1394 09:29
سخته نباشی پدر.... (متاسفانه همه اش پاک شد....)
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 9 اردیبهشتماه سال 1394 12:07
وقتی به یاد توام.... یادگاریتو نمی خوام عزیزم.... .................................................................... آتشی که به زندگیم زدی نه فقط دیروزم که همه ی دنیایم را سوزاند.... مواظب باش خاکسترش هوای زندگیت را بر هم نزند....
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1394 13:36
دست و دلم به نوشتن نمیره اما دلم پر شده از نگفتنی ها حس غریبی وجودم رو گرفته راه میرم اما انگار روی خاطرات گذشته پا میزارم قلبم به درد میاد و تیر می کشه روحم خسته اس...
-
آخرین شنبه سال
شنبه 23 اسفندماه سال 1393 13:26
همیشه با اولین ها مشکل داشتم.... و با اخرین ها بیشتر! همیشه از اولین ها ترسیدم...... و از اخرین ها بدتر! همیشه اولین ها برام رویا می ساختن..... و اخرین ها خاطره.... دوباره رسیدم به یه اخرین دیگه... آخرین شنبه ی سال نمیدونم چند تا شنبه گذشت.... نمیدونم شنبه های این سال برام چطور گذشت نمیدونم توی چند تاش خندیدم.... با...
-
درد و دلی با خودم
شنبه 16 اسفندماه سال 1393 22:20
تا به حال پیش نیومده بود بین نوشتن و ننوشتن سر در گم بمونم نشده بود این طوری میون تمام خاطرات گذشته ام بچرخم و غرق شم و دنبال راه نجات بگردم پیش نیومده بود که یه خواب.... نه.... تکرار چندین بار یک خواب..... اینطور تمام دنیامو زیر و رو کنه.... زمان ... زمان.... زمان.... زندگی ها رو تغییر میده... آدمها رو عوض می کنه.......
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 1 اسفندماه سال 1393 21:00
بلاخره رسیدیم به بارون....رسیدیم به اسفند.... رسیدیم به ماه پیوند.... ................................. این روزها مرور خاطره ها لحظه ای روحم را رها نکردند.... بغض های یواشکی.... اشک های پنهانی.... و لبخند هایی عمیق.... میان دو راهی اشک و لبخند مانده ام و فقط نظاره می کنم و خواب می بینم و محو می شوم.... اما این نیز...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 25 آبانماه سال 1393 13:17
دستم را بگیری و زیر گوشم زمزمه کنی: پشت خواب های نا آرام تو چیزی بیش از نگرانی های زنانه نیست دستت را بگیرم و زیر گوشت زمزمه کنم: پشت نگرانی های زنانه من مردی ایستاده که دیوانه وار دوستش دارم...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 11 آبانماه سال 1393 11:42
یک ساله شدی بزرگ شدی و قد کشیدی قدم قدم، خاطره به خاطره رشد کردی و لحظه ها را ساختی و به وصال امروز ما رسیدی به تعلق، به هم صدایی، به عشق سیصد و شصت و پنج روز تمام است که با ما بودی در سختی ها جا نزدی و با شادی هامان همنوا شدی اشک ریختی و لبخند از روی لب هایت محو نشد تو با ما ایستادی و ما موفق شدیم امروز دستهای ما...
-
آهنگ من
یکشنبه 4 آبانماه سال 1393 13:30
زندگی من کنار این غریبه بی تو مثل رووووز روشنه این غریبه بر خلاف تو تمام لحظه هاش کناااار منه یه زندگی براش درست کنم که روز و شب حسووووودی کنی روزی هزار دفعه تو آرزوی این که کاشکی بوووودی کنی مممممن کنار تو یه روز خوش نداشتم از ترس تو اییییین غریبه پای گریه هام میشینه بر عکس تو هر عذابی هم که بمن بده از این که با منه...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 4 آبانماه سال 1393 11:08
فقط ۶ روز دیگر از اولین سال با تو بودن باقی است.... فقط ۶ روز.....
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 15 مهرماه سال 1393 23:03
دلم هوای نوشتن داره و سرم هنوز گیجه از تغییراتی که برام اتفاق افتاده کی باورم میشه؟ یا عادت می کنم؟ کی به حالت ثبات می رسم؟ دلم تنگ شده واسه لحظه هایی که همه ی غوغای درونم رو با واژه ها بیرون میریختم و آروم میگرفتم این سکوت سخت قلبم دیگه داره نفس گیر میشه دلم میخواد به زورم که شده بشکنمش....
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 29 شهریورماه سال 1393 19:47
دلم یک خواب عمیق می خواد چشم هامو ببندم و بدون هیچ فکر و نگرانی و البته ناراحتی به خواب برم و اونجا همون رویای سفید گذشته ام رو ببینم یه خونه ی سفید رو به دریا سفید سفید پرده های سفید، رومیزی سفید و البته یه فنجون سفید نه نه حالا دیگه باید بگم با دو تا فنجون سفید... مغزم خسته اس روحم هم.... از دغدغه ها و گله گذاری ها...
-
و من بیست و نه ساله شدم!
سهشنبه 28 مردادماه سال 1393 11:14
دوباره به این نقطه رسیدم به یک آغاز دیگر.... یک صفر جدید... این بار کمی متفاوت تر از سال های قبل.... امسال برای دوباره متولد شدن اشک ریختم هق هق گریه هایم امان دلم را بریده بود درست در ساعت های آخر بیست و هشت سالگی برای چند لحظه همه چیز را باختم و صفر شدم.... یک صفر واقعی تهی بودن انجا بود میان همهمه ی اشک ها در...
-
درد و دل
دوشنبه 15 اردیبهشتماه سال 1393 20:31
یه جور عجیبی با یه بغض سنگین دلتنگت شدم یک دفعه.... بی هیچ معطلی درست در همون ثانیه ای که احساس کردم زیر پام خالیه اشکام دارن میریزن به تو فکر می کنم به بزرگ شدنم.... خانوم شدنم.... به چیزایی که یادم دادی به احساسی که توی وجودم گذاشتی به شخصیتی که از همون بچگی بهم بخشیدی و به الانم.... به فاصله ای که برام ایجاد میشه و...